۱۳۸۹ آذر ۹, سه‌شنبه

وقتی اصلاح طلبان جمهوری اسلامی، اپوزیسیون می شوند!

خیزش آزادیخواهانه مردم ایران در واپسین روزهای بهار 88 نویدبخش آینده ای روشن و سرشار از امید برای ایرانیان سراسر دنیا بود. ایرانیانی که سالها طعم رنج و درد غربت را با تمام وجود چشیده بودند از همان آغاز با تمام توان از این قیام تاریخ ساز حمایت کردند و در جهت تنویر افکار جهانی از هیچ کوششی فروگذار ننمودند. اما اندک زمانی بعد، عده ای در گوشه و کنار زمزمه اختلاف و تفرقه سر دادند و خود را سخنگویان جنبش سبز معرفی کردند. از زبان مردم ایران سخن گفتند و به جای آنان تصمیم گرفتند. عده ای دیگر که از آغاز و به یاری رسانه های خارج از کشور، به عنوان رهبران جنبش سبز شناخته شده بودند و در جایگاه پیشرو و لیدر جنبش قرار داشتند، بجای روشن ساختن مرزهای خود با چنین فرصت طلبانی، به بیان شعارهای تکراری و قدیمی شان اصرار ورزیدند و با وجود آگاهی از تفکرات جامعه ایران (یا دست کم بخش اعظمی از جامعه ایران) که با اصل و اساس جمهوری اسلامی مخالفت دارند و بنیانگذار این نظام نامقدس را جنایتکاری خائن به میهن و ملت می دانند، دائما از دوران طلایی امام و بازگشت به آن روزگاران سخن گفتند و اجرای بی کم و کاست قانون اساسی جمهوری اسلامی را خواستار شدند. از شعارهای به قول خودشان ساختارشکنانه برائت جستند و بر حفظ و تداوم این نظام تأکید ورزیدند.


در آن ایام، عده ای از کاسه لیسان دیروز و روشنفکرمآبان امروز به تبیین نظریات خود در پوشش حمایت از جنبش سبز پرداختند و در لندن و واشنگتن و... با استفاده از سرمایه های هنگفت و بادآورده به راه اندازی کانال های ماهواره ای، رادیوها و سایت های متعدد پرداختند تا با ارائه قرائتی جدید از نظام اسلامی (یا به قول خودشان اسلام رحمانی) زمینه مساعد را در میان افکار عمومی برای آینده سیاسی خویش ایجاد نمایند. اینان از یک سو تلاش می کردند جنبش سبز را حرکتی اصلاح طلبانه و در چارچوب قانون اساسی معرفی می کنند که تنها خواست آن مطالبه آرای از دست رفته و تغییر دولت است. یعنی کسانی که در خیابان ها کشته شدند و در زندان ها مورد تجاوز و شکنجه قرار گرفتند، فقط به دنبال رأی خود بودند و نه بیشتر. اگر رأی آنها به ایشان باز پس داده شود (یعنی احمدی نژاد برود و موسوی رییس جمهور گردد) دیگر دلیلی بر نارضایتی و اعتراض وجود نخواهد داشت و همه مردم در کمال رضایت و اشتیاق از این نظام حمایت خواهند کرد! البته ممکن است این افراد گهگاه بنا بر ضروریات جامعه و شرایط پیرامون خود تغییراتی در ادبیات خویش ایجاد کنند و از واژه های فریبنده ای چون آزادی بیان، آزادی مطبوعات، حقوق بشر،... نیز استفاده نمایند، دیکتاتوری را نفی کنند و حتی بگویند ما با ولایت فقیه مخالفیم! اما هم خودشان نیک می دانند و هم ما که این حرف ها مشتی تعارف بیش نیست و اگر همین فردا خامنه ای (رهبر معظم فرمانده کل قوا!) احمدی نژاد را عزل می کرد و موسوی را رییس جمهور، همه این افراد برای بازگشت به ایران (و صدالبته بازگشت به پست ها و مناصب قبلی خود) سر و دست می شکستند. نه دیگر کسی از ندا یادی می کرد و نه دیگر کسی به خونخواهی سهراب سخنی می گفت. بی دلیل نیست که امروز خانواده ندا از فرصت طلبانی که خود را وکیل و وصی ندا و نداها می پندارند و از زبان آن زنده یاد و خانواده اش برای دیگران تعیین تکلیف می کنند، بیزارند. چنین است که امروز خانواده بسیاری از زندانیان سیاسی گمنام از مرزبندی ها و خط کشی های این گروه (که حتی کشته شدگان و زندانیان سیاسی را هم به خودی و غیرخودی تقسیم کرده اند) شکایت دارند و تبلیغات رسانه های خارج از کشور را تنها در راستای حمایت از تعدادی زندانی شناخته شده همین جریان می دانند.


آنچه در این میان بیش از همه تعجب برانگیز شده است، سیاست کشورهای غربی و رسانه های وابسته به آنهاست که با شگفتی هر چه تمامتر، تنها و تنها صدای همین جریان مشکوک گردیده اند. چیزی که در این رسانه ها برای مردم ایران تبلیغ می شود تمام واقعیت نیست، بلکه نمایش دهنده بازی دو جناح سیاسی موجود در ایران است که هریک در چند برهه از حیات این نظام نامقدس در رأس امور بوده اند و امتحان خویش را پس داده اند (و صدالبته جملگی در پیشگاه ملت ایران و وجدان های بیدار برای ابد مردود شده اند). از یک سو رسانه های حکومتی، رسانه ضدملی صدا و سیما، و کانال های ماهواره ای وابسته به جمهوری اسلامی که با پول و سرمایه این مملکت اداره می شوند در این بازی وارد شده اند و از باند حاکم (خامنه ای – احمدی نژاد) حمایت می کنند، و مخالفان را خس و خاشاک و میکروب و فتنه می خوانند، و از سوی دیگر بی بی سی و صدای امریکا و چند رسانه دیگر که در این بازی همان کاری را می کنند که رسانه های رژیم اسلامی انجام می دهند، با این تفاوت که تنها جای دوست و دشمن عوض کرده اند. یعنی اصلاح طلبان را یگانه منجیان ملت ایران در شرایط پرتلاطم کنونی می دانند، اپوزیسیون واقعی رژیم را (که با کلیت و تمامیت رژیم اسلامی مخالفت می ورزد) به انحاء مختلف جریانی ضعیف و فاقد پایگاه مردمی نشان می دهد، و نظام حاکم را نظامی استبدادی که البته به زعم آنان هنوز هم باید با آن به مذاکره و گفتگو نشست و از اقدامات قاطعانه در برابر آن خودداری ورزید!


و امروز می بینیم که همین رسانه ها و دولت های غربی، اصلاح طلبان جمهوری اسلامی را که تا همین چند سال پیش در رأس نظام حضور داشتند و هیچ قدمی هم در راه استقرار آزادی و دموکراسی در ایران برنداشتند، اپوزیسیون می خوانند و کسانی را که سالیان متمادی برای آزادی ایران از چنگ استبداد اسلامی و برقراری دموکراسی در این کشور مبارزه کرده و هزینه داده اند، در بایکوت کامل قرار می دهند.


در چنین شرایطی، بر ما و همه آزادیخواهان ایران زمین است که فریب بازی های تبلیغاتی غرض ورزان و سودجویان را نخوریم. نگذاریم اشتباهی که یک دهه پیش و در قیام تیرماه 78 (کوی دانشگاه) مرتکب شدیم، دوباره تکرار شود. به عناصری که پیشتر امتحان خود را پس داده اند و کارنامه سیاهی از خویش بجای گذارده اند، اعتماد نکنیم و اجازه ندهیم باز هم فداکاری ها و جانفشانی های این ملت توسط عده ای فرصت طب به سرقت رود و جنبش آزادیخواهانه این مردم توسط یک گروه خاص مصادره گردد.


جنبش سبز تبلوری از اتحاد و همبستگی همه گروههای سیاسی در حول یک هدف مشترک بود. در آن روزها همه مردم (از طرفداران موسوی و کروبی گرفته تا سلطنت طلبان و ملی گراها و مارکسیست ها و مجاهدین و...) در کنار یکدیگر و با یک هدف و آرمان مشترک که همانا سرنگونی استبداد حاکم بود، به پیش می رفتند و مبارزه می کردند. اطمینان دارم که امروز هم چنین است و در میان توده مردم، اختلافات و بازی های سیاسی تشنگان قدرت محلی از اعراب ندارد. این جنبش متعلق به همه ایرانیان است و نه یک فرد یا جناح خاص.

۱۳۸۹ آذر ۷, یکشنبه

نامه تاريخي زنده ياد سعيدي سيرجاني به سيدعلي خامنه اي





جناب آقای خامنه ‏ای
پیام عتاب ‏آمیز جناب عالی را آقای صابری برایم خواند، و متاسف شدم، نه به علت این که مورد قهر ‏آن مقام معظم قرار گرفته ‏ام و به زودی امت همیشه در صحنه حزب‏ الله حسابم را خواهند رسید، که مرگ در راه دفاع از ‏حق شهادت است و ما مرگ شهادت از خدا خواسته ‏ایم. تأسف و تأثرم از پندارهای باطل خویش بود و امیدهای برباد ‏رفته ‏ام درباره سعه صدر جناب عالی و سرنوشتی که ملت ایران در دوران رهبری شما خواهند داشت.‏
بگذریم از لحن توهین ‏آمیز پیام که حتی قاصد را شرمنده کرده بود و از هر مسلمان با تقوایی بعید می‏نمود تا چه رسد ‏به رهبر مسلمانان جهان. حیرتم از این است که جناب عالی به استناد کدامین سند و قرینه و امارت مرا مرتد قلمداد ‏کردید و نامعتقد به اسلام. اگر مستند به نوشته‏ های من است ای کاش موردش را مشخص می فرمودید، و اگر مبتنی بر ‏واردات غیبی است و اشراف بر ضمایر که انالله و اناالیه راجعون.‏
می ‏دانم در حکومتی که مرحوم شریعتمداری با آن مقام فقاهت، مهندس بازرگان با آن تقوای دینی و سیاسی، آیت ‏الله ‏منتظری با آن سوابق مبارزاتی دق‏مرگ و خانه‏ نشین و مطرودند، تکلیف امثال بنده معلوم است و بر ما کجا برازد دعوی ‏بی‏ گناهی.‏
و می دانم رهبر جلیل القدری که با یک نهیبش نمایندگان مجلس اسلامی در لاک سکوت و وحشت می‏خزند، البته ‏می تواند با تیغ بیدریغ تکفیر حمله بر من درویش یک قبا آرد.‏
فرموده بودید چرا این همه مزایای حکومت اسلامی را ندیده ‏ام و به تمجید نپرداخته ‏ام. این وظیفه ی اخلاقی را شاعران و ‏نویسندگان محترمی که با چرخشی ناگهانی در سلک هواداران ولایت فقیه درآمده ‏اند بهتر و موثرتر انجام می‏دهند. ‏وانگهی رژیمی که علاوه بر فرستنده‏ های رادیویی و تلویزیونی هزاران مسجد و منبر و مجلس را در اختیار دارد، چه نیازی ‏به مدیحه ‏سرایی مطرودان دارد، بخصوص نویسنده کج‏ سلیقه‏ ای که هرگز در مدح هیچ امیر و حاکمی قلم نزده است.‏
فرموده بودید چرا در انتقاد از حکومت شاه به جزئیات اداری پرداخته ‏ام؟ از همین انتقادهای جزئی هم شرمنده ‏ام که ‏بحمدالله در این ده سال فرصت‏ شناسان حق مطلب را ادا کرده ‏اند و بر حاکم معزول تاخته ‏اند. وضع من در زمان شاه نیز ‏مانند امروزم بود. مینوشتم و چاپ می‏شد و منتشر نمی‏گشت، دیکتاتور مغرور بدعاقبت می‏پنداشت با شکستن قلمها و زجر آزادگان بر دوام حکومت خود می ‏افزاید. قطعاً مقالات سانسور شده من در بایگانی ساواک موجود است. بفرمایید ‏مطالب از "یغما" و "خواندنیها" بیرون کشیده ی مرا در مقوله ی سیاست فرهنگی، ماجرای کاپیتولاسیون، مضحکه تغییر ‏تاریخ، شعبده ی جشنهای شاهنشاهی به حضورتان بیاورند تا بدانید بوده ‏اند مردم از جان گذشته ‏ای که به هیچ دعوی ‏مبارزه و پیوستگی به دارودسته‏ ای از بیان حقایق پروایی نداشته ‏اند.‏
اما در مورد کتابهای توقیف‏ شده بنده واقعا نمی‏دانم کجایش حمله به اسلام است یا اساس حکومت اسلامی. من ذاتاً ‏از ریا و دروغ و تبعیض و ستم متنفرم و این نفرت در نوشته ‏هایم منعکس است. اگر خدای ناخواسته همچو مفاسدی در دستگاه حکومت راه یافته است چه بهتر که مطرح گردد و علاج شود. مساله ی اساسی در ‏حکومت حاضر این است که انتقاد از هر مسندنشین و مسئولی حمل بر "زیرسئوال بردن رژیم" می‏شود و لطمه ‏زدن به اساس اسلام، و بهانه‏ ای برای سرکوبی و اختناق و نتیجه‏ اش همین که می‏بینیم. من به آنچه در کتابهای توقیف ‏و خمیر شده ‏ام نوشته ‏ام عمیقاً اعتقاد دارم و در هر محکمه‏ ای حاضر به پاسخ‏گویی ‏ام. اگر واقعا خلاف اسلام یا حکومت ‏واقعی اسلامی است، چرا بدین شیوه ‏های غیر اخلاقی با من رفتار می‏کنند. مگر مملکت قانون و محکمه ندارد؟
جناب آقای خامنه ‏ای توقع مردم مسلمان ایران از حکومت اسلامی جز اینهاست که می‏کنند. در رژیم کمونیستی تکلیف ‏خلایق معلوم است. همه فضایل و امتیازات در نیروی کار مفید افراد ملت خلاصه می‏شود و مناصب و مقامات در دست ‏طبقه کارگر است و استبداد کارگری حاکم بر جامعه. در ممالک سرمایه ‏داری تمول و درآمد بیشتر ضامن قدرت اجتماعی ‏است و سرنوشت مردم در قبضه کسانی که به هر شیوه و از هر طریق صاحب آلاف و الوفی شده ‏اند. اما در حکومت ‏اسلامی ضابطه چیست؟ آیا فضایل منحصر به نماز و دعای بیشتر است و روزه طولانی‏تر و سجده غلیظ تر و لقب حاجی ‏و انبوهی محاسن و کلفتی دستار و دعوی بسیار، یا به حکم آیه کریمه ان اکرمکم عندالله اتقیکم، فضیلت افراد محصول ‏تقرب به حق است و قرب یزدان در گرو تقوی؟
اگر چنین است اجازه فرمایید بی‏ هیچ ملاحظه و پروایی عرض کنم بسیاری از اعمال سران حکومت خلاف تقواست. این ‏را به تجربه شخصاً دریافته‏ ام و اثباتش اگر خواستید آسان است. بگذریم از دو سال اول که نابسامانی ها جواز ‏آشفته‏ گویی ها و آشفته ‏کاریها بود، در همین چندماه اخیر، بزرگانی که در خبرنامه ‏ها و جراید مرا عضو حزب توده و خدمتگزار ‏شاه و مامور ساواک معرفی کردند، هم از معصیت سنگین بهتان باخبر بودند و هم از نحوه ی زندگی و خلق ‏و خوی من. به ‏فرض این که با گذشته زندگی بنده آشنایی نداشتند به فیض مقام و موقعیت خویش می‏توانستند از دستگاه اطلاعاتی ‏کشور جویای سوابق شوند و آن گاه دست به قلم ببرند، یا کسانی را مامور که مزاحمت هایی از قبیل سنگ‏ پراندن و ‏شعارنویسی بر در و دیوار خانه‏ ام کنند.
جناب آقای خامنه‏ ای، بنده به خلاف حکم قاطع شما، مسلمانی صافی اعتقادم، و به دین و عقیده ‏ام مباهات می‏کنم. هیچ ‏ابله مخالف اسلامی نمی‏آید پانزده سال عمر خود را صرف تصحیح و چاپ مفصل‏ترین تفسیر قرآن کند. کسی که به ‏اسلام بی ‏اعتقاد است، با چه انگیزه ‏ای قصیده ی "این بارگه که پایه‏ اش از عرش برتر است" را تقدیم آستانه قم می‏کند؟ ‏کسی که دلبسته ی اسلام نیست در شرایط حاضر خاموش می‏ نشیند تا به نام مقدس اسلام هر ناروائی بر مردم تحمیل ‏شود و اساس اعتقادشان متزلزل گردد.
جناب آقای خامنه‏ ای، من بیش از هر مسلمان متعصبی با سلطه و نفوذ اجانب به هر صورت و در هر مرحله اعم از ‏شرقی و غربی در وطن عزیزم مخالفم، و بیش از بسیاری از مدعیان به حقانیت شریعت مقدس اسلام معتقد. به هیچ حزب و ‏دسته و گروهی نه در گذشته بستگی داشته‏ ام و نه بعد از این می توانم داشته باشم. اگر هوس جاه و منصب داشتم ‏در سال ٥٧ دعوت وزارت را با سرعت و صراحت رد نمی کردم، و اگر در طمع مال و منال بودم مجبور نمی ‏شدم درین ‏سالهای پیری و ممنوع‏ القلمی خانه مسکونیم را که تنها مایملکم در پهنه جهان بود بفروشم و صرف معاش کنم. ‏آدمیزاده‏ ام، آزاده ‏ام و دلیلش همین نامه، که در حکم فرمان آتش است و نوشیدن جام شوکران، بگذارید آیندگان بدانند که ‏در سرزمین بلاخیز ایران هم بودند مردمی که دلیرانه از جان خود گذشتند و مردانه به استقبال مرگ رفتند.‏

با تقدیم احترام ـ سعیدی سیرجانی

دانلود


۱۳۸۹ آبان ۲۸, جمعه

آقای بهرام مشیری! دریادار بایندر مثل یک قهرمان مُرد



بهرام مشیری را می شناسید. چند سالی است برنامه «سرزمین جاوید» اش از کانال تلویزیونی پارس پخش می شود. در برنامه هایش از هر دری سخن می گوید. از بمباران اتمی هیروشیما و تاریخ اسلام گرفته تا شاهنامه فردوسی و وقایع تاریخ معاصر ایران و... . فرهنگ ایران را خوب می شناسد و در باب شاهنامه هم صاحب نظر است، بر تاریخ اسلام و تشیع نیز کمابیش مسلط است. اما زمانی که از تاریخ معاصر ایران و سیاست سخن می گوید، تعصب محض، او را از داوری منصفانه باز می دارد. نه اطلاعات درست و دقیقی دارد و نه تحمل پذیرش بسیاری از حقایق تاریخی را. آنچنان شیفته و پیرو مصدق است که وقتی از او یاد می کند، ضمیر جمع بکار می برد؛ ایشان، می فرمودند،...! در نظر او مصدق مظهر همه خوبی هاست و پیامبرگونه ای معصوم، اما محمدرضاشاه دیوی بدسیرت و دیکتاتور و عاری از هر صفت نیک! هنوز هم مانند همفکرانش بر سر معمای ده مجهولی 28 مرداد 32 معطل مانده و سعی در کشف توطئه های 60 سال پیش دارد! می دانم، دوستداران و سینه چاکانی هم دارد که حرف های من خوشایندشان نخواهد بود. شاید به همین دلیل هم تاکنون درباره بهرام مشیری سخنی نگفتم و مطلبی ننوشتم. زیرا معتقدم در شرایط کنونی باید سنجیده تر از هر زمان دیگری سخن گفت و از ایجاد هرگونه تفرقه و اختلاف در میان مخالفان رژیم حاکم پرهیز کرد. اما جای تأسف است که گاه امثال آقای مشیری چنان دروغ های شاخداری به زبان می آورند و چنان بی رحمانه و نامنصفانه بر بزرگمردان تاریخ ایران می تازند که سکوت در برابر آنان جایز نیست.


جناب بهرام مشیری در برنامه چهارشنبه هفته گذشته خود، از ماجراهای بمباران اتمی هیروشیما سخن می گفت و از تصمیم برخی از فرماندهان ارتش ژاپن مبنی بر ادامه مقاومت در برابر نیروهای متفقین که به ناگاه با چرخشی 180 درجه ای به سراغ وقایع شهریور 1320 ایران رفت و با حمله به رضاشاه و محمدرضا مدعی شد: «هنوز چهار تا هندی در خلیج فارس بودند که ما تسلیم شدیم!» و در ادامه افزود: «دریادار غلامعلی بایندر هم بنده خدا داشت فرار می کرد که یک هندی از پشت به او تیر زد و او را کشت!» (نقل به مضمون). بگذریم از بی انصافی آقای مشیری در مورد ارتشیان ما در سال 57 و نادیده گرفتن رشادت های رحیمی ها، جهانبانی ها، خسرودادها،... که جان در راه میهن خویش فدا کردند. آن هم زمانی که امثال بهرام مشیری هزاران کیلومتر آنسوتر در امریکا مشغول مطالعه «تاریخ تمدن» ویل دورانت بودند. حال از نظر جناب مشیری ارتشیان ما مشتی ترسو و نوکرصفت بودند که مملکت را دودستی تقدیم ملاها کردند و گفتند: «ما از اولش هم نوکر شما بودیم»! اما مصدق اللهی هایی که برای تصاحب پست و مقام در دولت انقلابی به زیر عبای سید روح الله خزیدند عده ای بیگناه و فداکار و عاشق میهن! اگر بخواهم از لغزش های بهرام مشیری بنویسم، مثنوی هفتاد من هم کفاف نمی دهد، زیرا هر چه درباره تاریخ معاصر ایران می گوید آغشته به عینک بدبینی و غرض ورزی است. به قول مولوی:


پیش چشمت داشتی شیشه کبود

زآن کبـودت جملـه عالم می نـمـود


جناب مشیری هم هر چه می بیند و می گوید از فراسوی همان شیشه کبود است و خالی از بی طرفی و انصاف. حمله سه نیروی نظامی برتر آن روزگاران (امریکا، شوروی و بریتانیا) به ایران را حضور چند هندی در خلیج فارس می خواند و بر رضاشاه خرده می گیرد که چرا به مانند امپراتور ژاپن، میهن مان را تا مرز نابودی و حمله اتمی پیش نبرد و برای حفظ قدرت خویش، جان مردم ایران را به خطر نینداخت! از سوی دیگر، بزرگمردانی چون غلامعلی بایندر را که قهرمانانه در برابر نظامیان بریتانیا ایستاد و جان بر سر دفاع از میهن خویش نهاد، ترسویی جلوه می دهد که در حال فرار به گلوله یک هندی کشته شده است! برای آگاهی جناب مشیری و دوستداران ایشان، زندگینامه دریادار غلامعلی بایندر و چگونگی شهادت او را در ذیل نقل می کنم، به امید آنکه مشیری و مشیری ها اندکی به خود بیایند و در سخنان و نوشته هایشان اندکی منصفانه تر از بزرگمردان تاریخ ایران یاد کنند:





دریادار بایندر که بود؟


غلامعلی بايندر در 23 آذر 1277 در تهران‌ متولد شد. پدرش‌ على‌اكبر دبير دربار از طايفه مشهور بايندر، و عمويش‌ امير معزز گروسى‌ بود كه‌ برخلاف‌ برادر، حسن‌ شهرتى‌ نداشت‌ (نك: رائين‌، 2/888). بايندر در نوجوانى‌ وارد مدرسة دارالفنون‌ شد و تحصيلات‌ عمومى‌ را طى‌ كرد و دوره مخصوص‌ مهندسى‌ آنجا را هم‌ به‌ پايان‌ رساند؛ آنگاه‌ در 1296ش‌ وارد مدرسة نظام‌ مشيرالدوله‌ شد و پس‌ از 3 سال‌ با درجه ستوان‌ دومى‌ به‌ خدمت‌ ارتش‌ درآمد (خليلى‌، 91-92؛ «دريادار...»، 1). به‌ عنوان‌ نخستين‌ مأموريت‌ جنگى‌، در 1300ش‌ به‌ مازندران‌ فرستاده‌ شد و چون‌ در اردوي‌ عملياتى‌ تنكابن‌ از خود رشادت‌ نشان‌ داد، به‌ اخذ مدال‌ طلا نائل‌ گرديد (همانجا؛ خليلى‌، 92( ظاهراً مأموريت‌ دوم‌ او پيوستن‌ به‌ اردوي‌ گيلان‌ به‌ منظور مقابله‌ با قواي‌ ميرزا كوچك‌خان‌ بود كه‌ 7 ماه‌ به‌ درازا كشيد. در همين‌ زمان‌ نظام‌ قديم‌ منحل‌، و ارتش‌ جديد تشكيل‌ شد و بايندر با درجه ستوان‌ دومى‌ در تشكيلات‌ جديد به‌ خدمت‌ پرداخت‌ و رسته توپخانه‌ را برگزيد. وي‌ اندكى‌بعد همراه‌ سرهنگ‌امان‌الله‌ جهانبانى‌ براي‌ سركوب‌ اسماعيل‌ آقا سميتقو به‌ آذربايجان‌ غربى‌ شتافت‌ و در نبرد با او شجاعت‌ بسيار از خود نشان‌ داد، چنانكه‌ به‌ پيشنهاد جهانبانى‌ موفق‌ به‌ اخذ نشان‌ «ذوالفقار4» گرديد كه‌ در آن‌ زمان‌ معمولاً به‌ افراد جوانى‌ همانند او داده‌ نمى‌شد (همو، 92-94؛ رائين‌، همانجا).
در خرداد 1302 بايندر براي‌ ادامه تحصيلات‌ و فرا گرفتن‌ فنون‌ جديد نظامى‌ در رسته توپخانه‌ عازم‌ فرانسه‌ شد و در دانشكده توپخانه «پواتيه‌» به‌ آموختن‌ پرداخت‌ و ضمناً دوره تكميلى‌ توپخانة «فونتن‌ بلو» را نيز گذراند و در مهر 1304 به‌ ايران‌ بازگشت‌ و زيرنظر سرتيپ‌ يزدان‌پناه‌ فرماندهى‌ آتشبار توپخانه‌ را عهده‌دار شد (خليلى‌، 98، 101- 102؛ «دريادار»، همانجا). در 1307ش‌ براي‌ دومين‌ بار، به‌ منظور تكميل‌ تحصيلات‌ نظامى‌ به‌ فرانسه‌ رفت‌ و در دانشگاه‌ جنگ‌ به‌ تحصيل‌ پرداخت‌ و همزمان‌ معاونت‌ سرپرستى‌ دانشجويان‌ ايران‌ در اروپا را برعهده‌ گرفت‌ و تا پايان‌ اقامتش‌ در آنجا (1309ش‌) همين‌ سمت‌ را داشت‌ (خليلى‌، 103-104؛ «دريادار»، 2).
وي‌ در 1309ش‌ معاون‌ هنگ‌ توپخانه كوهستانى‌ و كفيل‌ فرماندهى‌ همان‌ هنگ‌ شد. در زمانى‌ كه‌ دولت‌ ايران‌ ساخت‌ نخستين‌ ناوهاي‌ جنگى‌ را به‌ ايتاليا سفارش‌ داد، بايندر به‌ سرپرستى‌ گروهى‌ از نظاميان‌ در اواخر سال‌ 1309 يا اوايل‌ 1310ش‌ رهسپار ايتاليا شد تا هم‌ دوره‌هاي‌ لازم‌ را ببيند و هم‌ بر ساخت‌ كشتيها نظارت‌ كند. افراد تحت‌ فرماندهى‌ او در رشته‌هاي‌ مختلف‌ مربوط به‌ ناوهاي‌ جنگى‌ در چند شهر ايتاليا به‌ تحصيل‌ پرداختند (رائين‌، 2/784، 889؛ خليلى‌، 105؛ «دريادار»، همانجا). وي‌ پس‌ از بازگشت‌ به‌ ايران‌ در 1310ش‌ به‌ سمت‌ كفيل‌ فرماندهى‌ نيروي‌دريايى‌جنوب‌ منصوب‌، و عازم ‌آنجا شد (همانجا؛ قس‌: رائين‌، 2/785).
از مأموريتهاي‌ مهم‌ بايندر در اين‌ منصب‌ سفر به‌ جزيره تنب‌ همراه‌ با گروهى‌ از افراد نيروي‌ دريايى‌ در 1313ش‌/1934م‌ بود. او ضمن‌ بازديد از آنجا رسماً به‌ مقامات‌ نيروي‌ دريايى‌ انگليس‌، مستقر در تنب‌ اعلام‌ كرد كه‌ اين‌ جزيره‌ بخشى‌ از ايران‌ است‌؛ وي‌ با اين‌ كار موجبات‌ نگرانى‌ و اعتراض‌ وزارت‌ خارجة بريتانيا را فراهم‌ آورد (زرگر، 264).
بايندر در 1313ش‌ به‌ درجه ناخدا دومى‌، و در 1315ش‌ به‌ درجه ناخدا يكمى‌، و در 1319ش‌ به‌ درياداري‌ رسيد («دريادار»، 1؛ خليلى‌، 107). دوران‌ خدمت‌ بايندر در نيروي‌ دريايى‌، با كوششها و تلاشهاي‌ مجدانة او براي‌ سازمان‌دهى‌ اين‌ نيرو همراه‌ بود. وي‌ در جنوب‌ ناوگانى‌ مركب‌ از دو ناو 750 تنى‌ ايتاليايى‌ و 4 ناو 500 تنى‌ و هزار ملوان‌ در مقر نيروي‌ دريايى‌ خرمشهر تحت‌ فرماندهى‌ داشت‌. به‌ علاوه‌، مقارن‌ با شروع‌ جنگ‌ جهانى‌، فرماندهى‌ بخشى‌ از لشكر ششم‌ خوزستان‌ هم‌ به‌ او سپرده‌ شد و او با همكاري‌ فرماندهى‌ نظامى‌ محلى‌ استحكامات‌ گسترده‌اي‌ در اطراف‌ خرمشهر احداث‌ كرد (استوارت‌، 131-132).
بايندر در روزگار نوجوانى‌ داراي‌ علائق‌ ملى‌ و سياسى‌ بود. از اين‌ رو، زمانى‌ كه‌ در مدرسه نظام‌ مشيرالدوله‌ تحصيل‌ مى‌كرد، داخل‌ فعاليتهاي‌ سياسى‌ شد و همراه‌ با چند تن‌ از همكارانش‌ چون‌ عبدالله‌ هدايت‌ (بعداً ارتشبد) و رزم‌ آرا (بعداً سپهبد و نخست‌ وزير) به‌ عضويت‌ حزب‌ سوسيال‌ دموكرات‌ درآمد (كحال‌زاده‌، 435-436).
دريادار بايندر با توجه‌ به‌ اقامت‌ چند ساله‌ در كشورهاي‌ اروپايى‌ به‌ زبانهاي‌ انگليسى‌، فرانسه‌، ايتاليايى‌ و تركى‌ تسلط داشت‌ و به‌ اين‌ زبانها به‌ خوبى‌ تكلم‌ مى‌كرد (خليلى‌، همانجا). وي‌ مردي‌ اهل‌ مطالعه‌ و تحقيق‌ و نويسنده‌ بود. در ايام‌ اقامتش‌ در جنوب‌ به‌ تحقيقات‌ و مطالعات‌ قابل‌ توجهى‌ درباره خليج‌ فارس‌ دست‌ زد كه‌ نتايج‌ برخى‌ از آنها را بعداً منتشر كرد.
آثار مكتوب‌ بايندر اينهاست‌: 1. نقشه خليج‌ فارس‌ (تهران‌، 1310ش‌)؛ 2. خليج‌ فارس (خرمشهر، 1317ش‌)؛ 3. جغرافياي‌ خليج‌ فارس‌ (تهران‌، 1319ش‌)؛ 4. اصول‌ دريانوردي‌؛ 5. آيين‌نامه‌هاي‌ توپخانه‌ در 6 جلد؛ 6. راهنماي‌ ناوي‌؛ 7. مقالاتى‌ در مجله ارتش‌؛ 8. دستور تير توپخانه سبك‌؛ 9. آيين‌نامه مشق‌ پاي‌ توپ‌ كوهستانى‌، و چند اثر ديگر (نك: مشار، 4/715-716؛ «دريادار»، 3)



چگونگی شهادت دریادار بایندر:


دریادار بایندر که 48 ساعت قبل از شهادت علاوه بر مسئولیت فرماندهی نیروی دریایی، به سمت فرماندهی کل منطقه جنوب خوزستان نیز منصوب شده بود و تیپ مستقل مرزی را تحت امر داشت در ساعت 4 بامداد سوم شهریور 1320، با شنیدن صدای انفجار، با سرعت از منزل خارج و با استفاده از قایق موتوری و زیر آتش مسلسل نیروهای مهاجم انگلیسی، خود را به مقر فرماندهی رسانده و پس از صدور دستورات لازم به افسران ستاد و فرماندهان، به تلگرافخانه رفته و گزارش وقایع و هجوم نیروهای انگلیسی را به تهران و اهواز مخابره می‌کند. آنگاه با حضور در قرارگاه گردان مرزی، عده‌ای را مامور مقاومت در برابر مهاجمین کرده و خود که مسلح به یک قبضه تفنگ برنو بود به اتفاق سروان ولی‌الله مکری‌نژاد که معاون فرمانده گردان یکم هنگ 8 توپخانه بود با اتومبیل و از راه خشکی عازم خرمشهر شد، تا ستاد فرماندهی عملیات را در منطقه حفار(که از لحاظ نظامی موقعیت مناسبی داشت و بیش از 2 قبضه توپ 105م.م و گروهی سرباز در آنجا مستقر بودند) تشکیل دهد. اما چند دقیقه بعد از حرکت، با نیروهای موتوریزه مهاجمین انگلیسی مواجه و در حین مقاومت و جنگ و گریز با آنان در شرایطی که تلاش می‌کردند تا با استفاده از پستی و بلندی‌های منطقه، خود را به نهر جاسبی برسانند با رگبار مسلسل متجاوزان انگلیسی در حوالی پاسگاهی نزدیک بی‌سیم خرمشهر به شهادت رسیدند.


مآخذ


1. احمدي‌، حميد، تاريخ‌ نيم‌ قرن‌ نيروي‌ دريايى‌ نوين‌ ايران‌، تهران‌، 1355ش‌؛

2. استوارت‌، ريچارد، ا.، در آخرين‌ روزهاي‌ رضاشاه‌، ترجمه عبدالرضا هوشنگ‌ مهدوي‌ و كاوه‌ بيات‌، تهران‌، 1370ش‌؛

3. خليلى‌، رضا، تاريخ‌ شهداي‌ ايران‌، وقايع‌ شهريور، تهران‌، 1322ش‌؛

4.«دريادار غلامعلى‌ بايندر»، تاريخ‌ جاويد، وزارت‌ جنگ‌، تهران‌، 1325ش‌؛

5.رائين‌، اسماعيل‌، دريانوردي‌ ايرانيان‌، تهران‌، 1356ش‌؛

6.زرگر، على‌اصغر، تاريخ‌ روابط سياسى‌ ايران‌ و انگليس‌، ترجمة كاوه‌ بيات‌، تهران‌، 1372ش‌؛

7.كحال‌زاده‌، ابوالقاسم‌، ديده‌ها و شنيده‌ها، به‌ كوشش‌ مرتضى‌ كامران‌، تهران‌، 1363ش‌؛

8.مشار، خانبابا، مؤلفين‌ كتب‌ چاپى‌ فارسى‌ و عربى‌، تهران‌، 1342ش‌؛

9. بهمنی قاجار، محمد علی، نقش نیروی دریایی و بایندر در اخراج انگلیسیها از هنگام و باسعیدو، فصلنامه مطالعات تاریخی، شماره 27، زمستان 88



۱۳۸۹ آبان ۱۰, دوشنبه

درودی دیگر

نشانی پیشین ما در ایران فیلتر شده است. برای مطالعه آرشیو وبلاگ می توانید از آن نشانی استفاده کنید:

http://bozorgmehr-persian4.blogspot.com

اما برای مطالعه نوشتارهای جدید به همین نشانی سر بزنید.


نشانی دیگر ما (این نشانی هم در ایران فیلتر شده است):

http://bozorgmehrpersian.webgah.org


با سپاس

پاینده ایران

بزرگمهر