۱۳۹۰ فروردین ۹, سه‌شنبه

چهره حقیقی نواب صفوی و سازمان فداییان اسلام (بخش نخست)



نواب صفوی که بود؟

سيد مجتبي ميرلوحي در سال 1303 خورشيدي در محله خاني آباد تهران بدنيا آمد. پدرش ملا سيد جواد از خاندان ميرلوحي بود و مادرش را از خاندان صفوي دانسته اند. سيد مجتبي هنوز كودك بود كه پدرش عبا و عمامه را كنار گذاشت و به عدليه رفت. زماني كه سيد مجتبي نه سال بيش نداشت، پدر حيات را بدرود گفت و مسئوليت وي را به دايي اش سيد محمود نواب صفوي سپردند كه او نيز در عدليه شاغل بود. تقريباً از همان اوان بود كه نام خانوادگي «نواب صفوي» را براي وي برگزيدند. سيد مجتبي از همان كودكي دايماً ذكر مي‌گفت و آن چنان به خرافه هاي ديني تقيد داشت كه لب به ميوه و طعام خانه خواهرش كه همسر يكي از تجار بود نمي‌زد و آنها را حرام مي‌دانست و به زنان و دختران بي حجاب پرخاش مي‌كرد! وي عليرغم داشتن چنين گرايشاتي به اصرار دايي راهي دبيرستان صنعتي ايران – آلمان شد، اما پس از چندي دبيرستان را رها كرد. ناصر ملكي علت ترک تحصیل نواب صفوی را دزدی دوچرخه و به دنبال آن، فرار از چنگال قانون می‌داند و در اين باره مي‌نويسد: «سيد مجتبي بدليل سرقت يك دوچرخه از طرف اداره آگاهي تحت تعقيب قرار گرفت و متواري شد. ابتدا به قم و سپس خوزستان رفت و از آنجا بطور غيرقانوني عازم عراق شد و در نجف اشرف در يك مدرسه ديني به طلبگي پرداخت.»




شکل‌گیری سازمان فداییان اسلام

نواب در نجف در حجره‌اي واقع در مدرسه بزرگ آخوند خراساني مسكن گزيد و در محضر علماي عاليقدر نجف اشرف بود كه شروع به آموختن دروس اسلامي جهاد و شهادت طلبي كرد! آقا سيد مجتبي در نخستين گام براي آنكه اثبات كند دروس خويش را بخوبي فرا گرفته براي ترور سيد احمد كسروي اعلام آمادگي كرد. مرحوم كسروي، انديشمند برجسته معاصر، در سال 1322 كتابي تحت عنوان «شيعيگري» به چاپ رساند كه در آن كيش گريه‌پرستي، سينه‌زني، سوداي معجزه و... را از جنبه‌هاي خرافي و منسوخ اسلام مي‌دانست. در دوران تحصيل نواب در نجف بود كه اين كتاب بدست وي رسيد. در يكي از جلسات درس تفسير شيخ محمد تهراني به هنگام بحث درباره نوشته هاي كسروي، استاد ابراز تأسف ميكند از اينكه «كسروي به امام زمان و امام صادق توهين كرده و كسي هم نيست كه نفس او را خفه كند و مشتي به دهانش بكوبد.» و نواب با صداي بلند ميگويد: «فرزندان علي هستند كه جواب او را بدهند»! عمليات شستشوي مغزي سيد مجتبي و رفقايش با موفقيت به پايان مي رسد و او براي انجام اين مأموريت مقدس عازم وطن مي‌گردد. اكنون بازيگران جديدي وارد صحنه مي‌شوند تا بخش ديگري از عمليات، اين بار در داخل مرزها، كليد بخورد. روح‌الله خميني يكي از بازيگران اصلي اين عمليات بود. او از همان آغاز فتواي قتل دگرانديشان را صادر كرده بود و هر روز از «دولت اسلام» مي‌خواست كه «با مقررات ديني و مذهبي هميشه همراه و اين نشريات را كه بر خلاف قانون و دين است جلوگيري كند و اشخاصي را كه اين ياوه سرايي ها را می‌کنند، در حضور هواخواهان دين اعدام كند و اين فتنه جويان را كه مفسد في الارض هستند، از زمين براندازد تا فتنه انگيزان ديگر دامن به آتش فتنه گري و تفرق كلمه نزنند و دست خيانت به مقدسات ديني دراز نكنند والسلام»! (روح الله خميني، كشف الاسرار، تهران، 1320، صص 110- 104) اما يار غار آيت الله خميني (امام بعدي!) يعني مرتضي مطهري نيز در كنار وي وظيفه تهييج و تحريك نواب و اطرافيانش را در قم بعهده گرفت. اين رويه تا جايي ادامه يافت كه سرانجام با ناراحتي و دلخوري مرحوم آيت‌الله بروجردي از تندروي هاي آنان و حمايت اكثريت ملايان و طلبه هاي قم از ايشان پروژه نواب صفوي درقم ناتمام ماند و وي به همراه يارانش عازم تهران شد تا با آيت‌الله كاشاني درباره عمليات انقلابي خويش تبادل نظر كند. ناگفته نماند سيد مجتبي در قم به لطف آقا روح‌الله! با عبدالحسين واحدي آشنا شد و نطفه هاي سازمان فداييان اسلام شكل گرفت. سيد مجتبي در تهران با آيت‌الله طالقاني، آيت‌الله صدر و تني چند از ملايان مشهور آن دوره هم ديدار كرد و از آنان نيز نكاتي در باب جهاد اسلامي و مبارزه با كفر آموخت!


سوءقصد نافرجام به جان احمد کسروی

حال كه ذهن وي براي انجام چنين عملياتي كاملاً آماده شده بود، ديگر زمان آن فرا رسيده بود كه در عمل لياقت‌هاي خود را نشان دهد و نخستين برگ از دفتر سياه سازمان فداييان اسلام را ورق بزند. بدين منظور پس از ديدار با محمد حسن شاه‌آبادي و دريافت سيصد تومان تپانچه‌اي فراهم می‌سازد تا احمد كسروي را ترور كند. بالاخره روز موعود فرا مي رسد: 8 ارديبهشت 1324

شرح واقعه را از روزنامه «رهبر» به تاريخ 10 ارديبهشت همان سال مي‌خوانيم: «پريروز ساعت 9 صبح هنگامي كه آقاي كسروي مدير روزنامه پرچم از خانه خود به طرف ايستگاه اتوبوس واقع در چهارراه حشمت الدوله مي رفته‌اند صد قدم به چهارراه مانده از پشت سر دو گلوله به طرف ايشان شليك مي‌شود. يك نفر بنام سيد مجتبي نواب صفوي، با تپانچه كسروي را مورد حمله قرار مي‌دهد. همراهان كسروي به طرف سيد مزبور پريده، تپانچه را از دستش بيرون مي‌آورند. ناگهان يك نفر ديگر از جلو تپانچه بدست به طرف او حمله مي‌كند، ولي خوشبختانه تير او در نمي‌رود. در اين ميان اشرار ديگر كه با ضاربين همراه بوده‌اند دور آقاي كسروي را گرفته، شروع به هاي و هوي و فريادهايي بر عليه ايشان مي‌كنند. آقاي كسروي كه سنگي هم به سرش خورده و خون از جاي زخم روان بوده است به پشت كوچه مي‌پيچد تا خود را به منزل برساند. اشرار ايشان را هاي و هوي كنان دنبال مي‌نموده‌اند. ناگهان پاسباني از پشت سر مي‌رسد و بجاي آنكه ضاربين را دستگير و اشرار را متفرق كند، آقاي كسروي را بعنوان اينكه بايد به كلانتري برويم، به زور برمي‌گرداند. در اين ميان كه دست او را گرفته بودند، ناگهان نواب صفوي رسيده و با چاقوي بلندي كه در دست داشته است ضربت‌هاي متوالي به سر و صورت و دستهاي كسروي وارد مي‌آورد. در اينجا پاسبان نه تنها از عمليات چاقوكش مزبور جلوگيري و ممانعت نمي‌كند، بلكه جداً از او پشتيباني مي‌نمايد.

آقاي كسروي با زحمت زياد خود را به درشكه رسانده و همراهان او و دو نفر ضارب سوار مي‌شوند. مردم جمع شده، هاي و هوي مي‌كنند. ضاربين در درشكه هم به كسروي اذيت مي‌كنند. درشكه‌چي فرار مي‌كند. يك نفر ديگر پشت درشكه مي‌نشيند. ولي اسب درشكه را برمي‌دارد...

در اين ميان كه غائله بزرگ شده است ناگهان يك افسر شهرباني و يك افسر ژاندارمري رسيده آقاي كسروي و همراهانش را سوار اتومبيل مي‌كنند و او را در حالي‌كه از جاي گلوله در پشت سرش خون جريان داشته و سر و دستش نيز زخمي بوده است به كلانتري مي‌آورند. در كلانتري، در اثر گزارش خلاف پاسبان قضيه را وارونه گرفته و مي‌خواسته‌اند از آقاي كسروي توضيحات بخواهند ولي چون جريان خون ادامه داشته در اثر اصرارهايي كه كرده اند ايشان را به بهداري شهرباني رسانيده و در آنجا زخم را پانسمان نموده و بعداً به بيمارستان نجميه آمده‌اند.

دو نكته مهم كه در اين قضيه جلب نظر مي‌كند يكي بي‌پروايي و نترسي ضاربين و ماجراجويان همدست آنها است كه معلوم بوده است از مقاماتي پشتگرمي داشته‌اند। نكته ديگر كمك‌هاي علني مأمور شهرباني به اشرار و تشويق انها به وارد آوردن ضربت‌هاي بيشتر مي‌باشد كه مي‌رساند وي هم در اين توطئه بي‌دخالت نبوده است.»




بدين سان نخستين عمليات فداييان اسلام به سركردگي نواب صفوي ناكام مي‌ماند و وي دستگير شده و روانه زندان مي‌گردد. اما در همين ايام پرونده قطوري در دادگستري عليه كسروي به جریان می‌افتد و قريب به ده ماه بعد زماني كه وي به همراه منشي‌اش حدادپور، در روز 20 اسفند 1324 براي ارايه آخرين دفاعيات خود عازم دادسرا مي‌شود، نقشه فداييان اسلام عملي مي‌گردد.


قتل احمد کسروی و حدادپور

چند شب قبل از روز واقعه، در شب جمعه 17 اسفند 1324 در محله هاي گوناگون تهران از جمله آبشار، چاله ميدان، خاني آباد و باغ فردوس به دعوت «انجمن اسلامي مبارزه با بي ديني» به رياست ملاعباس اسلامي گردهمايي‌هايي با حضور مردم محله و بازاريان متعصب تشكيل مي‌شود. سازمان دهندگان اين جلسات در حقيقت همان اعضاي سازمان نوبنياد فداييان اسلام هستند. در آن شب ملايان و دينداران متعصب با دستاويز قرار دادن كتاب «شيعيگري» كسروي دست به تحريك مردم مي‌زنند. صبح روزي كه قرار بود كسروي براي ارايه آخرين دفاعياتش در شعبه 7 بازپرسي حاضر شود حسين امامي، علي محمد امامي و علي فدايي از چند ساعت قبل براي ترور وي عازم محل مي‌شوند و با لباس هاي مبدل و در هيئت گدايان جلوي در دادگستري كشيك مي‌كشند و منتظر ورود كسروي مي‌شوند. حدود ساعت 11 كسروي به همراه منشي اش حدادپور به دادگستري مي‌رود و در اتاق شعبه 7 بازپرسي روي صندلي مي‌نشيند، اما پيش از آنكه دفاعياتش را آغاز كند، ناگهان هرسه نفر وارد اتاق مي‌شوند و با هفت‌تير به طرف وي شليك مي‌كنند. بازپرس و چند كارمند ديگر از اتاق به بيرون مي‌گريزند. سپس علي‌محمد امامي با كارد به سوي كسروي حمله ور شده و ضربات متعددي وارد مي‌سازد. حدادپور كه در سالن پهلويي نشسته با شنيدن سروصدا وارد اتاق بازپرسي مي‌شود، اما حسين امامي از پشت سر به وي حمله كرده و با پنج ضربه پياپي كارد او را از پاي درمي‌آورد. البته حدادپور پيش از مرگ موفق مي‌شود دو گلوله به سمت تروريستها شليك كند كه يكي از آنها به پاي علي‌محمد امامي و ديگري به دست چپ حسين امامي مي‌خورد. جالب اينجاست كه قاتلين در كمال آزادي و بدون هيچ مزاحمتي از دادگستري خارج و سوار بر درشكه از صحنه قتل مي‌گريزند!

اكنون ببينيم دادگستري و شهرباني در مقابل اين جنايت چه مي‌كنند؟!

وزارت دادگستري از همان آغاز رسيدگي به پرونده را به دادسراي حكومت نظامي واگذار مي‌كند (بله! دادسراي حكومت نظامي! تمام اين وسترن بازي‌ها در شرايطي به وقوع پيوست كه در تهران حكومت نظامي برقرار بود!) روز بعد شهرباني اعلاميه‌اي منتشر و ضمن پذيرش اين حقيقت كه برادران امامي قاتل كسروي و حدادپور هستند، مدعي مي‌شود تمام گلوله ها توسط حدادپور شليك شده است! قاتلان راهي زندان مي‌شوند، اما پس از چندي با حمايت هاي آيت الله كاشاني و به كمك بازاريان متعصب همگي به همراه نواب صفوي آزاد گرديده و جسورتر از گذشته عمليات جديدي را براي اعتلاي اسلام ناب محمدي طرح ريزي مي‌كنند! حتي برخي از مقامات دولت نيز از ترور كسروي حمايت كردند. بطوري كه عبدالحسين هژير وزير دارايي كابينه قوام (كه بعدها خود توسط فداييان اسلام ترور شد!) دراين باره صراحتاً اعلام كرد: «بنده عقیده دارم که این آدم [کسروی] مهدور الدم بوده و اگر هم او را کشته اند کار درستی بوده»!

و اين سرآغازي شد بر جنايات بعدي نواب صفوي و سازمان جنايتكاري بنام «فداييان اسلام».

ادامه دارد...