۱۳۹۱ اردیبهشت ۸, جمعه

در روز بازپس‌گیری جزایر سه گانه ایرانی چه گذشت؟



در ساعت 6:15 بامداد روز 9 آذر 1350 خورشیدی (30 نوامبر 1971 میلادی) یک روز قبل از ترک قوای انگلیسی از خلیج فارس، یگانهای نیروی دریایی ایران در سه جزیره تنگه هرمز (تنب بزرگ، تنب کوچک و اوبوموسی) پیاده شدند و با بازگرداندن آن‌ها به آغوش میهن، به دوران استعماری هشتاد ساله قوای انگلیسی بر این جزایر پایان دادند. اولین پرچم ایران پس از گذشت کمتر از 35 دقیقه از آغاز عملیات بر اولین جزیره افراشته شد و در راس ساعت 8 در هر سه جزیره، پرچم ایران همراه با شلیک 21 گلوله توپ برافراشته گردید.

در ساعت 6:50 صبح، کلیه نقاط حساس و ارتفاعات جزیره ابوموسی تصرف شد.

در حین اجرای عملیات یک فروند هلیکوپتر از بالا دیده بانی نقاط حساس جزایر را برعهده داشت. در ساعت6:30 دقیقه صبح هواپیماهای شکاری نیروی هوایی ایران برای پشتیبانی از نیروهای عمل کننده به روی جزیره نمایان شدند. در ساعت 7:15 دریادار عطائی جهت ملاقات با شیخ صقر از شارجه به جزیره عزیمت نمود و در ساعت7:30 بلافاصله در منطقه ملاقات پرچم ایران برافراشته شد.

در جزیره تنب بزرگ ساعت 6:00 هلیکوپترهای نیروی دریایی اعلامیه‌ای مبنی بر عدم مقاومت روی دهکده و ساختمان پلیس پخش کردند و در ساعت 6:15 در سه کرانه شمالی، جنوب شرقی و جنوب غربی نیروهای کماندویی و گردانهای ساحلی پیاده گردیدند. عملیات در این سه کرانه به ترتیب توسط ناو کهنموئی و ناوچه پروین و ناو میلانیان و یک فروند250- Bell که با هلیکوپترهای رزمی پشتیبانی می‌شد انجام گردید و در ساعت 6:35 جتهای نیروی هوایی ایران نیز به روی جزیره ظاهر شدند.

در جریان تنها درگیری مختصر بین افراد مسلح و نیروهای ایران برای خلع سلاح کردن پاسگاه پلیس جزیره سروان پیاده سوزنچی و مهناوی یکم حبیب الله کهریری و ناوی آیت الله خانی به شهادت می‌رسند و ناوی وظیفه علی قربان روزبهانی مجروح می‌شوند و 4 نفر پلیس کشته و پنج تن دیگر نیز زخمی می شوند.
پس از سقوط پاسگاه با احترام نظامی پرچم ایران در مقابل پاسگاه و مدرسه نیز برافراشته شد و زخمی شدگان با هلیکوپتر به بیمارستان شیر و خورشید سرخ بندرلنگه اعزام می‌شوند و پس از سقوط پاسگاه نیروهای ایرانی تمامی سلاحهای موجود در پاسگاه و خانه‌های مردم را جمع آوری می‌نمایند و بدین صورت، تصرف جزیره تنب بزرگ کامل گشت.

در ساعت ۱۰ صبح دریادار حبیب الهی و عکاسان و فیلمبرداران وارد جزیره گردیدند و اندکی پس از اتمام عملیات، هویدا نخست وزیر وقت طی نطقی بازگشت جزایر ایرانی را به آغوش میهن اعلام نمود.

در این زمان کشوری به نام امارات متحده عربی نیز که تاکنون وجود خارجی نداشت برای نخستین بار تحت حمایت انگلستان تشکیل شد!


۱۳۹۱ فروردین ۳۱, پنجشنبه

ناصرالدین شاه و چنار عباسعلی: اینگونه در مملکت ما امامزاده می‌ساختند!



آورده اند که حرمسرای عریض و طویل ناصرالدین شاه هر روز شاهد دعوا و رقابت های پنهان و آشکار بود. روزی کنیز یکی از بانوان حرم، مرتکب خلافی می شود و از آن رو که می دانست بانو عصبانی خواهد شد و تنبیه اش می کند، تا قبل از آنکه خبر به او رسد خود را به" ری" رسانده و در" عبدالعظیم" بست می نشیند. خبر بست‌نشینی کنیزک که به شاه می رسد از بانوی حرم می خواهد گناه کنیز را ببخشد؛ البته این بست نشینی و خروج کنیز از حرم، شاه را به فکر می برد که چاره ای کند تا اهل حرم به هنگام حوادثی این چنین پا به خارج حرم نگذارند و در همان اندرونی، امکان بست نشینی برایشان فراهم باشد!
 فکر بکری به ذهن شاه رسید، بانویی گیس سپید از اهل حرم را دستور داد تا به دروغ این خبر منتشر کند که خواب نما شده و به او خبر داده اند که در پای چنار کهن سال "گشن شاخ" در توی محوطه اندرونی امامزاده ای به نام "عباسعلی" مدفون است
این خبر که در حرم پیچید، همه خوشحال از اینکه امامزاده ای در اندرون دارند از شاه خواستند که دور چنار را نرده کشد و علم و کُتل آویز کند.
شاه دستور داد اطراف چنار نرده کشیدند و اینگونه شد که آنجا را "چنار عباسعلی" نام گذاشتند، هر که حاجتی داشت و مبتلا به گرفتاری می شد رو به امامزاده ی تازه کشف شده می آورد و دخیل می بست. زن های شوهر مُرده، کنیزکان کُتک خورده، یتیمان درد کشیده، مقروضان گرفتار شده، راه ماندگان دست خالی مانده، عاشقان به وصال نرسیده، خلاصه هر مصیبت کشیده ای رو به سوی چنار عباسعلی آورد و کم کم پاتوق هر چه بدبخت و بیچاره و درمانده ای شد!
ناصرالدین شاه هر چند این حیله را به خرج داد تا گرفتاران اهل حرم برای بست نشینی ناچار به خروج از حرم نشوند اما به مرور این امامزاده صاحب شجره‌نامه و زیارتنامه و برو و بیایی شد تا در پناه این قداست ساختگی، آنچه که مردم از ظلم و بی عدالتی شاه سراغ داشتند را فراموش کنند.  
علم ها و کُتل های برافراشته و پارچه های تکه تکه شده و گره خورده بر شاخه های چنار قداست یافته و دیگ‌های آش و پلو نذری در پای چنار و دعاها و وردهای ساخته شده نیز کم کم مردم را مشغول به آنجا کرد، طوری که پناه جستن به "عبدالعظیم حسنی" و قداست راستین او می رفت که جای خود را به "چنار امامزاده"‌ای ساختگی در توی حرم شاه بدهد!
وه !!... که چه حیله ای است و چه می کُند و چه قدرتی دارد، این "آئین گرایی مذهبی" آنجا که بدل بسازند برای دور ساختن از "اصل" تا مردم مشغول باشند و مجالی برای فکر نیابند.
قداست های ساختگی و بدلی، اینگونه اند که هم از اصل و نسخه ی واقعی دور می کنند و هم به مانند "ابزار" وسیله ای برای سوء استفاده تا در فرصتی مناسب در پناه سینه های چاک شده و فریادهای به آسمان رسیده و تعصب های به جوش آمده، هر چه حقیقت و راستی است به قربانگاه رود!
ایرانیان از آن رو که دین‌مدارند، همین مسئله متأسفانه زمینه ای است تا گاه عده ای با طرح ادعاهای عجیب و غریب و قداست های من در آوردی، سوءاستفاده سیاسی از مردم کنند و وقت مناسب خودش از آن همه شور و فریاد و گریه و دخیل بستن به نفع مرام سیاسی نه چندان روشن خود بهره گیرند!
البته که در این بین قشری‌گری و سطحی‌نگری و ساده‌لوحی برخی متدینان نیز بهترین کمک برای سیاه‌اندیشانی است که در صدد سوءاستفاده اند.
چه بر سر دین می آید ؟!! آن گاه که "قشری گری مذهبی" به یاری حیله گران ریاکاری بیاید که می خواهند دین را همچون ابزاری در اختیار خود گیرند.



برگرفته از:  کتاب "یادداشت‌‎هایی از زندگی خصوصی ناصر الدین شاه" نوشته دوست‌علی‌خان معیر‌الممالک، نشر تاریخ ایران، چاپ سوم، 1372



۱۳۹۱ فروردین ۲۴, پنجشنبه

بدفهمی ما از مفهوم آزادی بیان


با درود بر خوانندگان فهیم وبلاگ آراسپ

سالهاست به کار وبلاگ نویسی مشغولم. اگر بتوان آن را کاری یا شغلی به حساب آورد؛ البته از نوع بی جیره و مواجب اش! با وجود همه مشغله ها، در طول این سالیان تلاش کرده ام وبلاگ شخصی ام را سرپا نگه دارم. همین وبلاگ نویسی به من کمک کرد تا در فضای مجازی دوستان بسیار آگاه و فرهیخته ای بیابم که دوستی‌شان در طول این سالها همواره مایه افتخار من بوده و هست. ادعایی بر دانستن ندارم که اصولاً همین ادعا خود می تواند بزرگترین دلیل بر نادانی یک فرد باشد. اما همیشه سعی کرده ام بدون سند و مدرک حرفی نزنم و مطلبی ننویسم. از انتقادات منصفانه و مؤدبانه نیز هرگز گریزان نبوده و نیستم. بزرگترین سند اثبات این حرف انتشار آزادانه دیدگاه های خوانندگان وبلاگ - بدون هیچ جرح و تعدیل – در طی همه این سالها بوده است. هیچ‌گاه برای انتشار نظرات دیگران، تأییدیه و ممیزی نگذاشته ام. اما متأسفم که بگویم زین پس این کار را خواهم کرد! چرا که بعضی از ما – فقط بعضی ها! - هنوز معنای درست "آزادی بیان" را نیاموخته ایم. گمان می‌کنیم آزادی بیان این است که حق داشته باشیم هر دروغی بگوییم و هر توهینی بکنیم و مخاطب ما هم حق اعتراض یا حتی پاسخگویی نداشته باشد! 

این است حکایت ما و تعدادی از خوانندگان وبلاگ آراسپ. نمی دانم به کجا وابسته اند و اسیر چه مشکلات روحی و روانی هستند؟! اما هر چه هست، راه را در فحاشی و اتهام زنی دیده اند. با عنوان "ناشناس" می آیند و خیلی راحت فحاشی می کنند. به این سبب که می دانند دیدگاه هایشان پاک نخواهد شد! یکی دو بار سکوت کردیم. بار سوم (در نوشتار "سخنان روشنگرانه یک هم‌میهن...") مجبور به پاسخگویی شدیم. حالا آمدیم و می بینیم چهار کامنت گذاشته‌اند پر از توهین و دشنام!

پس ای دوست ناشناس! بدان که از این پس به احترام خوانندگان فهیم وبلاگ آراسپ، دیدگاه‌های توهین آمیز و بی ادبانه تو در این وبلاگ جایی نخواهد داشت! حالا برو ننه من غریبم بازی در بیاور و بگو که اینها آزادی بیان را نقض می کنند و خوی استبدادی دارند و... اما هیچ کجای دنیا به آدم بی ادب و دروغگو اجازه نمی دهند هر چه دلش خواست بگوید و هر کاری خواست انجام دهد. اگر در این مملکت قانونی نیست، من هم مجبورم دیدگاه‌های توهین آمیزت را حذف کنم. امیدوارم کمی ادب بیاموزی و از این پس ارزش داشته هایت را بدانی! اگر دیگران به تو آزادی بیان نمی دهند، ایراد را در کلام و رفتار خودت جستجو کن! ایمیل ام را که داری! وقتی ادب شدی خبرم کن تا دوباره صفحه "نظرات وبلاگ" را باز کنم! 
                                                                                                                           بزرگمهر
                                                                                                                                                                                            

۱۳۹۱ فروردین ۱۸, جمعه

نهضت آزادی و قلعه جمهوری اسلامی!


سیدامیر خرم، عضو شورای مرکزی نهضت آزادی:

 
جمهوری اسلامی مانند يک قلعه است که جمعی در آن زندگی می کنند و جمعی هم بر اين قلعه حاکمند.

گروه های قانونی مانند نهضت آزادی و ساير احزاب قانونی، مانند خندقی هستند که دور تا دور اين قلعه کنده شده است. رسالت و وظيفه ما به عنوان يک گروه اپوزيسيون اين است که هر کسی که از رفتار حاکمان قلعه ناراضی بود و خواست از قلعه بيرون برود، طبيعتا می افتد در درون نيروهای اپوزيسيون و ما وظيفه داريم نگذاريم آنها به سمت نيروهای مقابل بروند که نيروهای برانداز هستند و آماده جذب اين نيروها هستند تا عليه قلعه فعاليت کنند .

سعی نکنيد اين خندق را پر کنيد. چون وقتی شما اين کار را بکنيد، آنهايی که از درون اين قلعه فرار می کنند بر اساس جاده ای که شما برايشان ترسيم کرده ايد، مستقيم به سمت نيروهای برانداز می روند. الان هم همين پيام روشن و شفاف را می شود به آقايان داد. در شرايط بعدی و در فردای امروز که اين نيروهای پايبند قانون حضور نداشته باشند، کسانی سردمدار اعتراضات مردمی خواهند شد که ممکن است اساسا اعتقادی به نظام نداشته باشند. آن وقت است که نه از تاج، نشان خواهد بود و نه از تاج‌نشان!! ما نگران اين هستيم."

   



۱۳۹۱ فروردین ۱۳, یکشنبه

سخنان روشنگرانه یک هم میهن: کارشکنی و انفعال تا کی؟.. باید یکی شویم!



در پی انتشار نوشتار پیشین وبلاگ آراسپ با عنوان "یادگاری علیرضا نوری‌زاده ومعترضان همیشگی به لفظ شاهزاده!" در سایت اجتماعی بالاترین، یکی از هم میهنان فرهیخته‌مان به نام فرامرز با اشاره به انفعال و کارشکنی‌های برخی از نیروهای سیاسی در طول سه دهه اخیر که بیشتر از دگماتیسم و عدم بینش صحیح این نیرو‌ها از شرایط کشور و همچنین عدم تمایل آنان به مرور کارنامه مبارزاتی و پذیرش اشتباهات گذشته‌شان نشأت می‌گیرد، به نکات جالب توجهی اشاره نمود که در زیر با هم می‌خوانیم:

.....
]این‌ها[ با "شاهزاده" یا "آقا" مشکلی ندارند. از فردای پس از سرنگونی جمهوری اسلامی خودساخته و عواقب آن می‌ترسند .
 آقاجان شما با شاه دیکتاتور و ساواک و اختناق سیاسی جنگیدید... شاه را سرنگون کردید... نتیجه اش را ]هم[ چشیدید... حال چندبار باید سرنوشت سیاسی این ملت و آینده آن ملعبه کین‌خواهی شما شود؟ اگر مجاهد و فدائی خلق شهید شدند برای بهبود وضع که بود؟ در راه سعادت هم‌او قدم بگذارید و نه منافع سازمانی و آرمانی مستعمل ورشکسته! نه برای به حکومت رساندن جانیان حرفه ای بدنام! چند نسل باید تباه شوند تا بخود آئید؟
حاضر به پذیرفتن اشتباه محاسبات و توهمات ایدئولوژیک خود نیستند! پنداری که تنبیهِ شدید توسط امامی که اوهامشان را مبدل به کابوس دهشتناک نمود هرگز اتفاق نیفتاده! گوئی تافته های جدابافته چوب خودرائی را هرگز نخورده‌اند! با ادعاهای ناب محمدی یا مارکسی که خود را مارکسیست نمی‌دانست دیگران را تحقیر می‌کنند!
حاضر به اقرار ناتوانی در مقابله با استبداد دینی حی و حاضر و تشکیل حکومت نیستند! چون واقفند که چنین تحول عظیمی در قدرت و صلاحیت گمنامان و ماجراجویان و آنارشیست‌های چپ دیندار و بی‌دین نیست!
بدنبال مدینه فاضله ای هستند که یک موجود مفلوک تیپاخورده - همان مرشد جمهوری اسلامی‌شان در تبعید - رهنمون می‌شود! رفته‌اند زیر پته‌ی او، چون مأمور ترور شخصیت است!
دشمن‌شان آسیاب بادی‌ست و سلاح‌شان نبش قبر! و مرغ قصه‌شان یک پا دارد!
تا کی می‌خواهند نقش قربانی منفعل را چون یوغی بر گردن کشند، نمی‌فهمم!؟
اسم خود را مبارز می‌گذارید؟ ناجی من و ما شده‌اید؟ شما آه در بساط و توش و توان ندارید! واقعیت را بپذیرید و بی‌عرضگی خود را با کارشکنی و چوب لای چرخ گذاشتن پنهان نکنید! والله بالله حنایتان رنگی ندارد!
فقط عمر حکومت را طولانی می‌کنید! حکومتی که در یک روز بیش از پنجاه سال مخالف سیاسی را سر به نیست کرد! بپذیرید که با اندکی تجدیدنظر در رؤیاها و دگم‌های سیاسی راه همبستگی و خدمت گشوده می‌شود. جهل نکنید!
دیدید که میرحسین موسوی را گرفتند و نتوانستید آزادش کنید! هیچ دورنمائی هم ندارید! هی مصدق - مصدق و شاه - شاه نکنید! نیم قرن گذشته است. رضا پهلوی بعنوان یک شخصیت سرشناس دارای هویت معلوم را کمک کنید. حمایت‌اش کنید بلکه فرجی شود و تبهکارانی چون رفسنجانی و خامنه ای و سگان زنجیریشان چون غده ای بدخیم از پیکر جامعه دور شوند. آن‌گاه مطالبه کنید! آن‌گاه محاکمه کنید!
رضا پهلوی فرزند شاه و در نتیجه شاهزاده است. چه در سمتی باشد و چه نباشد مادام العمر شاهزاده است. این عنوان بطور سنتی در سراسر دنیا رایج است. فقط در صورتی که پادشاه شود، عنوان شاهزادگی‌اش منتفی می‌شود. این یک عنوان تشریفاتی‌ست و ضرری به کسی که قصد کینه توزی نداشته باشد نمی‌رساند. اینکه همه آدم‌ها نمی‌توانند همزمان فرزند یک پادشاه باشند که شاهزاده شان بخوانند تقصیر او نیست.
من ایرانی امیدوار بودم که در پی تحولی دموکراتیک متعاقب پیروزی جنبش سبز بر استبداد دینی و حکومت ننگین و قرون وسطائی ولایت فقیه، دولت موقتی توسط مهندس میرحسین موسوی و یاران وی تشکیل شود و زمینه انتخابات آزاد فراهم و همه‌ی عناصر سیاسی سرشناس با حقوقی مساوی خود را در معرض انتخاب ایرانیان بگذارند و روزی نو آغاز و همه در دست هم به ساختن ایرانی نو همت گمارند.
رژیم منحط با گروگانگیری رهبران جنبش سبز امکان هر تحول درونی را سد نموده و کسانی که سازندگان ایران امروز هستند را در دخمه‌های خود محبوس کرده است. تنها زمانی اقدام به آزادسازی آن‌ها خواهد نمود که هرگونه مقاومت از آن‌‎ها سلب شده باشد.
این بدین معناست که تحولی از درون بعید بنظر می‌رسد و بایستی در جهت سرنگونی گام برداشت. آن هم در خارج از کشور. در خارج از کشور ما هرچند که از شخصیت‌های بارزی برخوردار هستیم، لیکن هیچ‌یک دارای نام و عنوان آقای رضا پهلوی نیست. وی شایستگی آن دارد که ایرانیان را نمایندگی کند. وی با سیستم حکومتی آینده واقع‌بینانه برخورد کرده و بر سیستم پادشاهی پافشاری نمی‌کند. در صورت یک تحول هرگونه جریان انتخاباتی تحت نظر مراجع بین المللی صورت می‌پذیرد و خواست شخص تابع صندوق آرا خواهد بود.
بایستی با این روش تسلیم و توکل و منتظر معجزه نشستن خداحافظی کنیم. باید یکی شویم. از نامبرده در راه رسیدن به دموکراسی و مدرنیته استفاده کنیم. او خود راغب و حاضر بدین امر است...