۱۳۹۱ دی ۱۰, یکشنبه

مرگ مشکوک آیت الله طالقانی به روایت مأمور سابق کا گ ب در ایران

آیت الله طالقانی


فرزندان آیت الله طالقانی از اعضای فداییان بودند و پاسداران آنها را دستگیر کردند. یک شب اتوموبیل آنها را که پر از اسلحه بود و به طرف یکی از آپارتمان های امن می رفت نگه داشتند. آیت الله عصبانی شد و آزادی فرزندانش را خواستار گردید. 

تقاضای او رد شد. پیرمرد از همه سمت هایش دست کشید و به خانه اش در طالقان رفت و در آنجا بست نشست. یک چنین شکل اعتراضی که توسط یکی از محبوب ترین شخصیت های کشور به عمل آمده بود ضررش فقط متوجه مقامات بود. از این رو نماینده مخصوصی از سوی خمینی به طالقان فرستاده شد و از آیت الله خواست تا به تهران بازگردد.

طالقانی برگشت و چند روزی از او خبری نبود تا آنگاه که در برنامه تلویزیون شرکت جست و در نطقش اظهار پشیمانی کرد. با چشمان به زیر انداخته اظهار داشت: آنچه شده اشتباه بوده، به هدف انقلاب اسلامی لطمه زده است و با تمام قلب خویش به هدف آیت الله خمینی ایمان دارد و الی آخر. این حرف ها اصلا از طالقانی بعید می نمود و به قدری خوارکننده بود که تماشایش دردناک بود. به نظر می رسید وسیله ای برای ساکت کردن این صدای آزاد یافته باشند. از لابلای تاریخ با سراسر این نمایش خنده آور آشنا بودم. به اعترافات همرزمان لنین طی محاکمات نمایشی زمان استالین در دهه سی شباهت داشت.

و به این ترتیب بود که طالقانی هم رام شد. ولی مسکو چون او را رهبر مخالفان در میان روحانیون به حساب می آورد، برای کسب اطمینان بیشتر در مورد این نظریه، تصمیم گرفت با او رابطه برقرار کند. به وینوگرادف سفیر شوروی دستور دادند با طالقانی ملاقات و زمینه را ارزیابی کند. ملاقات در دهم سپتامبر 1979 (19 شهریور 1358) دست داد و دو ساعت به درازا کشید. وقتی وینوگرادف به سفارتخانه برگشت از نتیجه دیدار خیلی خوشحال به نظر می رسید.

صبح روز بعد همه روزنامه های تهران خبر درگذشت آیت الله طالقانی را درج کرده بودند. مخبرین ایرانی که مواظب جزئیات بودند وضع جسد را شرح دادند و آشنایان به دانش پزشکی، از این شرح علائم مسمومیت را بوضوح دریافتند.

جرئیات مرگ طالقانی فقط چند روز بعد بوسیله منابع ما معلوم شد. جریان از این قرار بود: ملاقات با سفیر شوروی هنگام صبح صورت گرفت. پس از خاتمه ملاقات، طالقانی مانند معمول سرخوش بود. ولی شب هنگام پس از صرف شام ناگهان حالش به هم خورد. نگهبانان شخصی‌اش به سوی تلفن هجوم بردند تا به دکتر خبر بدهند ولی خط قطع بود. کوشیدند به او آب بخورانند ولی جریان آب هم قطع شده بود. پیرمرد شانسی نداشت. مخالفانش همه چیز را تا آخرین جزئیات حساب کرده بودند.

طبیعتاً، همانطور که در اینگونه موارد معمول است، همه اختلاف نظرهایش با مقامات فراموش شد و یک دوره طولانی عزاداری اعلام گردید. به این ترتیب بود که جنبش چپ تنها پشتیبانش را در میان روحانیت از دست داد. و اکنون مقامات می توانستند به تنبیه جوانانی که از حد خود فراتر رفته بودند بپردازند...*
 

* از کتاب "کا‌گ‌ب در ایران" نوشته  ولادیمیر کوزیچکین (مامور کا‌گ‌ب در ایران بین سال‌های 1977 تا 1982)


۱۳۹۱ دی ۸, جمعه

ناآرامی های هند: درسی برای جامعه بی تفاوت ما

خشم مردم هند از تجاوز گروهی شش مرد به یک دختر جوان


دیری نگذشته است از آن روزگاری که مردان ایرانی به فتوت و غیرت‌‎مندی شهره بودند. روزگاری که در این سرزمین حتی دزدان هم برای خود مرام و مسلکی داشتند و اصولی... روزگاری که حتی لات‌های چاله میدان و همیشه‌مستان میخانه هم رسم انسانیت و معرفت را می‌دانستند...

می‌خواهم از بی‌تفاوتی جامعه بگویم. بی‌تفاوتی مردمی که در برابر چشمان‌شان به حرمت زنی یا دختری تعدی می‌شود و سکوت می‌کنند. بی تفاوتی مردمی که در برابر چشمان‌شان با قمه و چاقو همه دارایی مردی را به تاراج می‌برند و عکس‌العملی نشان نمی‌دهند.

رژیم جمهوری اسلامی در طول سی و چهار سال حیات نامبارک‌اش بسیاری از داشته‌های ملت ایران را از او گرفت. ملتی که روزگاری از ارزش و اعتباری در سطح جهان برخوردار بود، در دید جهانیان مبدل به نماد تروریسم و خشونت و تحجر شد. ارزش پول ملی از میان رفت. رفاه و آسایش و آزادی مردم از آنها سلب شد. امنیت از جامعه رخت بر بست،... . به اعتقاد من همه این‌ها قابل جبران است. با روی کار آمدن حکومتی دلسوز، آن‌سان که کار به دست کاردان بیفتد و مسئولیت‌ها بر عهده نخبگان و فرهیختگان جامعه قرار گیرد، می‌توان با یک برنامه‌ریزی اصولی و صدالبته با تلاشی مضاعف به مرور زمان بر همه این مشکلات فائق آمد. اما به عقیده من، جمهوری اسلامی علاوه بر همه این‌ها و مهمتر از همه این‌ها، چیزی را از این ملت گرفت که سال‌ها زمان لازم است تا ملت ما دوباره به آن گوهر ارزشمند دست یابد، شاید زمانی به درازای عمر یک یا چند نسل... جمهوری اسلامی غرور این ملت را از او گرفت...

ما ملت مغروری بودیم؛ انتظار داشتیم که آزادی کشور ما در سطح امریکا و فرانسه و... باشد. توقع داشتیم سطح رفاه جامعه ما با مرفه‌ترین کشورهای اروپا برابری کند. انتظار داشتیم - و گمان می‌کردیم که شایسته آن هستیم - که پیشرفت کشور ما به پای آلمان و ژاپن و... برسد. شاید به همین دلیل بود که انقلاب کردیم. برای آنکه می‌پنداشتیم مردم کشوری با این حجم سرشار از منابع نفت و گاز باید زندگی به مراتب بهتری داشته باشند. زیرا گمان می‌کردیم فرهنگ جامعه ما به حدی رسیده است که شایسته آزادی کامل است.

اما امروز از آن جامعه چه مانده است؟ از آن ملت مغرور و متوقع که خود را شایسته بهترین‌ها می‌دانست؟ سیاست جمهوری اسلامی در طول این سه دهه، تخریب شخصیت تک تک ایرانیان بوده و نابودی غرور و عزت یک ملت. سیاست رژیم اسلامی در طول تمامی این سال‌ها، به بهترین تعبیر، سیاست گداپروری بوده است و الحق و الانصاف که دولتمردان نظام اسلامی در اجرای این سیاست به خوبی موفق بوده‌اند. آن مردمی که روزگاری برای یک تومان گران شدن قیمت بنزین شورش می‌کردند و پمپ‌بنزین آتش می‌زدند، امروز به جایی رسیده‌اند که سر هر برج مانند بره‌های رام در مقابل عابربانک‌ها صف می‌کشند تا چهل هزار تومان پول یارانه‌شان را بگیرند! افسوس...

می‌دانم که این حرف‌ها خوشایند خیلی‌ها نیست. اما چه کنیم که "حقیقت همیشه تلخ است" و باید پذیرفت که جامعه ما امروز اسیر بیماری مهلکی به نام "بی‌تفاوتی" شده است. امروز شعار بسیاری از مردم ما "کلاه خودت را محکم نگه دار تا باد نبرد" شده است. قطعاً مشکلات اقتصادی و معضلات گوناگونی که در طول این سالیان بر جامعه ما تحمیل گردیده، در پیدایش این طرز فکر - یا همان‌گونه که من می‌پندارم این بیماری - بی‌تأثیر نبوده است، اما آیا امروز زمان آن فرا نرسیده که به خود آییم و راه علاجی برای این مرض مهلک بیابیم؟

مردم هندوستان را ببینید. اینان همان مردمی هستند که روزی ما به تمسخر از بی‌‎تفاوتی و الکی خوش بودن آنان یاد می‌کردیم. همان مردمی که همیشه فقرشان را به ریشخند می‌گرفتیم و به حال‌شان تأسف می‌خوردیم. درود بر غیرت و شرف‌شان. ببینید امروز چگونه به پا خواسته‌اند و قاطعانه از رهبران حکومت‌شان می‌خواهند تا به ناامنی و فساد در این کشور پایان دهند. ببینید که چگونه تعدی چند متجاوز به یک دختر جوان خشم یک ملت بیدار را برانگیخته است. حق دادنی نیست، گرفتنی‌ست...

اگر ما هم همین‌گونه متحد و مصمم به میدان بیاییم و با ظلم و بی‌عدالتی و فساد به مبارزه برخیزیم، اگر بی‌تفاوتی را کنار بگذاریم و نه فقط به خود و خانواده خویش، بلکه به همسایه و همشهری و هم‌میهن خود نیز بیندیشیم، یقین بدانید بساط ظلم و استبداد به طرفه‌العینی از این مملکت بر چیده خواهد شد؛ تردید نکنید...





پ.ن: مشغول به روزرسانی وبلاگ‌ام بودم که در سایت پارس دیلی نیوز به این نوشتار تکان دهنده بر خوردم: تجاوز خشونت آمیز جنسی به دختر بچه زلزله زده در ایران اسلام‌زده ... دیگر نمی دانم چه بگویم؟ فقط امیدوارم که روزی در این سرزمین به این همه فساد و بی عدالتی و بی اخلاقی پایان داده شود. 

 

از فیس بوک چه خبر؟ - 3


تقی رحمانی












برای من مهم است که اگر هاشمی جوابیه‌اش در مجلس خوانده می‌شود شکایت مادر ستار بهشتی هم خوانده شود. در این صورت می‌توان از دستاورد حرف زد و از خوش‌نامی به طرف کامیابی رفت.

خوش‌نامی مبارزان زمانی به مردم می‌رسد که با دستاورد عجین شود. یکی از راه‌های دستاورد، نزدیک کردن خواسته‌های اصولی آحاد جامعه به هم است.

در کشورهای صاحب دموکراسی دقت کنیم جریان‌ها با دیدگاه‌های متفاوت در مبانی اصولی برای زندگی آزاد با هم و به هم نزدیک هستند. آیا این طور نیست؟



فرشته قاضی







خانواده‌های جانباختگان اعتراضات بعد از انتخابات هم حق پاسخگویی از تریبون مجلس را دارند. 21 جان باخته‌ای که حمید رسایی نام از آنها برده و آنها را بسیجی اعلام کرد، خانواده هایشان حق دارند از همان تریبون مجلس بزنند توی دهن کسانی که روزی رایشان را دزدیدند، روز دیگر فرزندانشان را کشتند و حالا هویت فرزندان کشته‌شده‌شان را می‌دزدند... به این حمید رسایی بگویید قاتلان بچه‌های ما بسیجی بودند نه خود آنها. بگویید اگر جرات دارید تنها دقایقی تریبون مجلس را به خانواده‌های همین اسامی که ردیف کرده و دستت دادند تا از همان تریبون به دروغ بسیجی بخوانیشان بدهید، تا آنها خود بگویند...

آی تف بر مجلسی که به جای خانه نمایندگان ملت، خانه دزدان رای و جان و هویت ملت شده است...!



پرویز قاضی سعید












(به مناسبت سالروز درگذشت فروغ فرخزاد)

بانوی آفتاب! یادت گرامی‌، ولی‌ خوش بحالت رفتی‌ و ندیدی، چه آمد بر سر خانه، چه آمد بر سر دنیا، چه آمد بر سر انسان، چه آمد بر سر ما... دیگر نه به آفتاب می‌شود سلام کرد، نه کسی‌ به فکر گلهاست، باغچه هم که دارد می‌میرد، حوض خانه هم که خالیست، ستاره‌های کوچک بی‌تجربه هم یکی‌ بعد از دیگری به خاک می‌افتند، شبها هم از پشت پنجره صدای سرفه می‌‎آید، وحشت زندان و برق زنجیر همه‌جا پر رنگ، و ما هم چون عروسک‌های کوکی با نگاهی‌ چون نگاه مردگان، ثابت خیره در دود یک سیگار، خیره در شکل یک فنجان، در گلی‌ بیرنگ بر قالی... مثل یک عکس سیاه مضحک فوری...

۱۳۹۱ آذر ۲۹, چهارشنبه

تصاویر و فیلم های مراسم شمع افروزی ایرانیان سراسر جهان در حمایت از زندانیان سیاسی


از هم میهنانم، از دوستان ایران و افرادی که درشهرهای سراسر جهان گردهم‌آیی برای پشتیبانی از زندانیان سیاسی در ایران را سازماندهی کردند سپاسگزارم. من از طریق تویتر پیگیر گردهم‌آیی ها بودم و آنچه مشاهده کردم به من نیرو بخشید.

افراد سالمند و جوان، بدون توجه به شرایط آب وهوا در شهرهای محل اقامت درسراسر جهان در کنار هم همبسته ایستادند. من تصاویر اثرگذار هم میهنانم را دیدم که در برف و باران در کنار هم ایستاده اند. من به شما درود می فرستم که همبستگی خود را با افرادی که در ایران تحت ستم هستند نشان دادید. این به من ثابت می کند که بدون در نظر گرفتن باورهای سیاسی و مذهبی مان، برای نتیجه والاتر آزادی ایران، می توانیم گرد هم آئیم.

خداوند نگهدار شما و خداوند نگهدار ایران باد

رضا پهلوی


مراسم شمع افروزی ایرانیان مقیم سیدنی استرالیا در حمایت از زندانیان سیاسی
مراسم شمع افروزی ایرانیان مقیم سیدنی استرالیا در حمایت از زندانیان سیاسی
مراسم شمع افروزی ایرانیان مقیم سیدنی استرالیا در حمایت از زندانیان سیاسی

مراسم شمع افروزی ایرانیان مقیم لس آنجلس امریکا در حمایت از زندانیان سیاسی
مراسم شمع افروزی ایرانیان مقیم لس آنجلس امریکا در حمایت از زندانیان سیاسی
مراسم شمع افروزی ایرانیان مقیم لس آنجلس امریکا در حمایت از زندانیان سیاسی
مراسم شمع افروزی ایرانیان مقیم لندن و منچستر در حمایت از زندانیان سیاسی
مراسم شمع افروزی ایرانیان مقیم لندن و منچستر در حمایت از زندانیان سیاسی


فیلم ها