۱۳۹۲ مرداد ۶, یکشنبه

پاسخي به جاعلان تاريخ: رضاشاه دشمن انگليس بود، نه دست نشانده انگليس

رضاخان سردار سپه و يارانش


همان طور که پیش بینی می شد پخش فیلم مستند "رضاشاه" از شبکه تلویزیونی "من و تو" که با استقبال وسیع هم میهنان ما مواجه گردید، بر متقلبان و جاعلان تاریخ سخت گران آمد و بار دیگر حملات سازماندهی شده و دروغ‌بافی‌های بی‌شرمانه اين افراد علیه دو پادشاه فقید پهلوی در فضای مجازی و حقیقی شدت گرفت.

در اين ميان یکی از دروغ های بزرگی که دشمنان حكومت پهلوي به رضاشاه نسبت مي دهند و در روزهاي اخير هم شاهد تكرار آن بوديم، دروغ یا توهم "دست‌نشاندگی رضاشاه به انگلیسی ها" یا به عبارت دیگر "انگلیسی بودن کودتای سوم اسفند 1299 رضاخان" است. البته در سالیان اخیر با انتشار اسناد و مدارک جدید و متعددی که در خصوص چند و چون کودتای اسفندماه 1299 در معرض مطالعه عموم قرار گرفته، تردیدی در جعلی بودن این ادعا باقی نمی ماند. اما با این حال و صرفا جهت تنویر اذهان برخی از هم میهنانی که در این زمینه اطلاعات کافی ندارند، به بررسی اجمالی این موضوع می‌پردازیم:


در ابتدا بهتر است ببینیم استدلال طرفداران نظریه متوهمانه "وابستگی رضاشاه به انگلیسی ها" بر چه پایه ای استوار است و این گروه تاكنون برای اثبات نظرات خود چه استدل‌هایی آورده اند:
 
1- برخی از هواداران این نظریه معتقدند هرج و مرج حاکم بر کشور و عدم توانایی دولت ایران در اداره امور، انگلیسی‌ها را به فکر انجام یک کودتا و سر کار آوردن یک دولت دست نشانده مقتدر کرده است تا حافظ منافع آنان در ايران و منطقه باشد.

2- برخی دیگر بر این باورند که انگلیسی ها برای جلوگیری از نفوذ کمونیسم به سرزمین های مستعمره بریتانیا نظیر هندوستان، کودتایی نظامی در ایران ترتیب داده اند تا از این طریق مانعی در برابر گسترش کمونیسم شوروي ایجاد کنند.

3- گروه سومی هم هستند که اعتقاد دارند انگلیسی ها به دلیل مخالفت احمدشاه قاجار با انعقاد قرارداد 1919 دست به انجام این کودتا زده اند و رضاخان را بر سر کار آورده اند تا مجري خواسته هاي آنان باشد (افرادی نظیر یحیی دولت آبادی، محمدتقی بهار و حسین مکی از این دسته اند).

علاوه بر این‌ها، برخی از دشمنان رضاشاه به نقل قولی از یحیی دولت آبادی و بعدها محمد مصدق استناد می‌کنند که رضاشاه خودش در محفلی به آنان گفته است که "انگلیسی ها مرا سر کار آورده اند"!! 

این استدلال آخر به قدری بی پایه و غیر قابل باور است که نیازی به پاسخگویی ندارد و فقط می توان آن را ناشی از غرض و کینه اين دو فرد نسبت به رضاشاه دانست. در یک پژوهش تاریخی، اصولا چنین خاطرات و نقل قول‌هایی هرگز نمی توانند محل اعتبار و اعتنا داشته باشند. در تاریخ معاصر ایران کم نداشته ایم افرادی را که صرفا برای پنهان‌سازی یا بزرگ‌نمایی نقش خود در برخی از رويدادهاي تاریخی و گاه صرفا برای تسویه حساب های شخصی و جناحي با این و آن، دروغ هایی از خود ساخته و اتهامات بی اساسی را متوجه دیگران کرده اند که بعدها نادرست بودن آنها به اثبات رسیده است. تعجبی ندارد که دولت آبادی و مصدق السلطنه هم از این قاعده مستثنی نباشند و برای انتقام جویی از رضاشاه چنین جمله ای را به او نسبت دهند. علاوه بر این‌ها، رضاشاه اساسا هیچ صمیمیت یا اعتمادی نسبت به این دو فرد نداشته که بخواهد در مورد چنین مسایلی با آنان گفت‌وگو کند و به قول خودشان به دست‌نشاندگی خویش نزد اين افراد اعتراف نماید!! (یحیی دولت آبادی و مصدق السلطنه، دو تن از چهار نماینده ای بودند که در مجلس موسسان در مخالفت با انقراض سلطنت قاجار و پادشاهی سردار سپه سخنرانی های مبسوطی ایراد کردند.)

برای پاسخگویی به هواداران سه گروه فوق الذکر که هنوز هم بر وابستگی رضاشاه به انگليسي ها اصرار می‌ورزند، پیش از رجوع به اسناد و مدارک تاریخی، به منطق استدلال های این افراد می پردازیم. ببینیم آیا توجیهاتی که سه گروه یاد شده برای اثبات وابستگی رضاشاه به انگلیسی ها ارایه می دهند، به لحاظ عقلی و منطقی وجاهتی دارد یا خیر؟ 

خداوند به انسان موهبتي عطا كرده به نام عقل و شعور كه آدمي قادر است با بهره‌گيري از اين موهبت الهي بسياري از مسايل را در ذهن خویش تجزيه و تحليل كند و با استفاده از قوه خرد و منطق به حقايق امور دست يابد. هواداران نظریه متوهمانه "انگلیسی بودن رضاشاه" باید توضیح دهند چگونه و بر مبناي كدام منطق بريتانيايي كه توانسته بود با استفاده از ضعف و فساد دولت حاکم بر ايران، این کشور را به سان يك مستعمره تحت كنترل کامل خود داشته باشد، بریتانیایی که با استفاده از هرج و مرج کشور و ضعف دولت مرکزی در خوزستان شيخ خزعل را نشانده بود و نفت آن منطقه را راحت و بي دردسر به تاراج مي برد، بریتانیایی که احمدشاه قاجار و تعدادي از وزيرانش را جيره خوار و مقرري بگير خود كرده بود، و طي قراردادهاي متعدد با حكام قاجار انواع امكانات و امتيازات را در ايران بدست آورده بود، چه دلیلی داشت که خودخواسته دست به يك انتحار بزرگ بزند و کودتایی را در ایران ترتیب دهد تا فردی مثل رضاخان به قدرت برسد و بلافاصله پس از تصاحب قدرت، يكي يكي امتيازات و منافع بريتانيا در ايران را از بين ببرد؟!! آخر کدام عقل سلیمی می تواند چنین استدلالی را بپذیرد؟


كابينه سيد ضياء طباطبايي



بررسی سياست هاي رضاشاه پس از به قدرت رسیدنش، خط بطلانی بر این ادعای نادرست است. کافی است به برخی از اقدامات ضدانگلیسی رضاشاه از زمان تصدی وزارت جنگ تا پايان سلطنت (1320-1300) نظری بیفکنیم تا بیش از پیش با شخصیت میهن‌پرست و استعمارستیز رضاشاه پهلوي آشنا شویم و از کذب بودن تهمت هاي ناجوانمردانه اي كه نثار او مي كنند، آگاهی یابیم:

1- رضاشاه در دوران وزارت جنگ تمام مستشاران انگلیسی را از ایران اخراج کرد. آرمیتاژ اسمیت مشاور امور مالی انگلیسی در دولت ایران آخرین مستشاری بود که در شهریور ماه 1300 خورشیدی با دریافت حکم اخراج، رهسپار زادگاه خویش گردید! 

2- یکی از مهمترین اقدامات رضاشاه در راستای قطع ید استعمار بریتانیا از منافع ملت ایران، برکناری شیخ خزعل بود. شیخ خزعل با استفاده از کمک های مالی و نظامی انگلیس و بسیج نیروهای محلی و جلب حمایت خان های لر و بختیاری، آشکارا حکومتی خودخوانده در خوزستان به راه انداخته بود که به هیچ وجه تبعیتی از دولت مرکزی نداشت. سردار سپه با مشاهده تهدیدات و تحرکات روزافزون شیخ خزعل که به اشاره انگلیسی ها صورت می‌گرفت، خود را آماده کارزاري جدی با مهمترین مهره استعمار بریتانیا در ایران کرد. وی با ارسال تلگرافی به سفارت خانه های روس و انگلیس هشدار داد که:

"من هرگز مداخله قدرت بیگانه را بر نتافته ام. اگر نه چنین بود، نمی توانستم از استقلال کشورم پاسداری کنم... شیخ خزعل یک تبعه ایران است و تنها زمامداران ایرانی می توانند او را ببخشند یا مجازات کنند." 1

حتی تهدیدات آشکار مقامات بریتانیا هم نتوانست خللی در عزم راسخ سردار سپه براي حفظ استقلال و یکپارچگی ایران ایجاد کند. رضاخان با بی اعتنایی به اولتیماتوم تند وزير خارجه انگلیس که گفته بود: "اگر دولت ایران بر حمله به شیخ اصرار ورزد، دولت اعلیحضرت بریتانیا این حق را برای خویش محفوظ می دارد که در پیروی از ضمانت هایی که به شیخ داده شده، هر اقدامی را كه مقتضي بداند [ولو نظامي] اتخاذ نمايد..."2  نيروهاي نظامي خود را در خوزستان پياده كرد و شيخ خزعل را از حكمراني اين منطقه ساقط نمود.

3- يكي ديگر از اقدامات دولت رضاشاه در راستاي از ميان برداشتن پايگاه هاي استعمار انگليس در ايران تأسيس بانك ملي بود. رضاشاه با اين كار چاپ اسكناس را از انحصار بانك شاهنشاهي انگليس در آورد و به بانك ملي ايران سپرد.

4- راه آهن سراسري ايران، موضوع ديگري بود كه تقابل رضاشاه را با استعمارگران انگليسي در پي داشت. رضاشاه و دولتمردانش، نقشه راه آهن را بر اساس منافع و مصالح ملی و نه خواست انگلیسی‌ها تعیین کردند. انگلیسی‌ها که به دلیل سلطه بر سرزمین‌های عراق و هندوستان بسیار مشتاق بودند خط آهنی از مسیر غرب به شرق ایران کشیده شود، از این اقدام دولت رضاشاه (احداث راه آهن از مسیر جنوب به شمال) سخت عصبانی شدند. دولت رضاشاه با رد گفت و گو درباره امتيازي كه يك سنديكاي انگليسي در سال 1292 خورشيدي (1913 ميلادي) براي كشيدن راه آهن به دست آورده بوده3، راه هرگونه دخالت انگليسي‌ها در احداث راه آهن سراسري ايران را بست. 

از ديگر اقدامات ضدانگليسي رضاشاه مي توان به موارد زير اشاره كرد:

5- انعقاد قرارداد بهره برداري نفت شمال با شركت امريكايي سينكلر

(در مراسمي كه به همين انگيزه در شهريورماه 1302 بر پا شد، سردار سپه گفت: "اين يكي از بزرگترين لحظات تاريخ ايران است. ما قصد آن را داريم كه قدرت اقتصادي روس و انگليس را در ايران ملغي سازيم.")4

6- رد ادعاي انگليسي ها درباره امتياز كشتيراني در درياچه اروميه

7- جانشين نمودن يك مدير ايراني به جاي يك مدير انگليسي در سازمان پست

8- لغو قانون كاپيتولاسيون

9- ضبط خطوط تلگراف انگليسي ها در خاك ايران و و مذاكره با شوروي براي انعقاد يك قرارداد جديد

10- مذاكره با فرانسوي ها براي ساختن ايستگاه هاي بي سيم

11- الغاي تعرفه هاي گمركي سابق كه انگليسي ها براي همه مرزهاي ايران وضع كرده بودند

12- برنامه ريزي براي اخذ ماليات از شهروندان خارجي (و از جمله انگليسي ها) كه در ايران كار مي كردند

و...

تمام اين موارد نشان مي دهد رضاشاه نه تنها دست نشانده انگليسي ها نبود و هيچ وابستگي به دولت بريتانيا نداشت، بلكه تمام اقدامات او در راستاي حفظ منافع ملي و استقلال ايران و ريشه كن ساختن منافع استعماري انگليسي ها در ايران بود.

با توجه به موارد فوق، استدلال هاي دو گروه اول كاملا مردود است. چرا كه انگليسي ها مسلما با داشتن آن همه امتيازات و امكانات فراوان در ايران و استقرار نيروهاي نظامي خود در خاك اين كشور، ايران را تقريبا به شكل يك مستعمره تحت تسلط كامل خود داشتند و اصلا لزومي نداشت كه براي تثبيت موقعيت خود يا بستن راه نفوذ كمونيست ها دست به تغيير و تحولاتي بزنند و در نهايت به جايي برسند كه خود پيش از همه از خاك ايران بيرون رانده شوند! بررسي ديدگاه مقامات انگليسي نسبت به رضاخان (و بطور كلي نيروهاي قزاق)، بطلان ادعاهاي اين دو گروه را بيش از پيش اثبات مي كند. بررسي اين ديدگاه ها نشان مي دهد كه انگليسي ها كوچكترين اطميناني به رضاخان نداشتند و اساسا او را آدم قابل اعتمادي نمي دانستند كه بخواهد پس از به قدرت رسيدن، مجري دستورات آنان باشد و اين امر ناشي از شخصيت مستقل و روحيات ملي گرايانه رضاشاه داشت كه تصور سرسپردگي وي به قدرت هاي بيگانه را نزد ديپلمات هاي انگليسي غيرممكن مي ساخت.

اما در خصوص دسته سوم؛ درباره جيره ستاني احمدشاه از انگليسي ها و ضعف و زبوني او در اداره امور مملكت در نوشتار پيشين به تفصيل سخن گفتيم؛ اما در اينجا براي بررسي دقيق تر موضوع بار ديگر بدان اشاره مي‌كنيم:

در نامه سر پرسي كاكس (وزير مختار انگليس در ايران) به وثوق الدوله، نخست وزير وقت، در تاريخ 17 امرداد 1298 (9 آگوست 1919) چنين مي خوانيم:

"عطف به قراردادي كه امروز ميان دولتين ايران و انگليس امضا شد (قرارداد 1919)... افتخار دارم نتيجه مكاتباتي را كه با حكومت متبوع خود درباره شخص اعليحضرت سلطان احمدشاه انجام داده ام به استحضار برسانم... كابينه انگلستان چنين نظر داده است كه جلب موافقت پارلمان بريتانيا با آن قسمت از درخواست اعليحضرت كه يك مقرري ثابت مادام العمر به ايشان پرداخت شود عملا غيرممكن است. اما در مقابل، دولت متبوع من حاضر است پرداخت مقرري فعلي اعليحضرت را كماكان ادامه دهد، مشروط بر آن كه معظم له از صميم قلب حامي كابينه عاليجناب باشند و آن را بر سر كار نگه دارند. صرف نظر از اطمينان هايي كه تا به حال داده شده، اجازه مي‌خواهم اين نكته را نيز شخصا اضافه كنم كه اعليحضرت مي توانند اميدوار باشند كه پس از آنكه وضع مالي ايران تحت قرارداد جديد ]قرارداد 1919[ سر و ساماني پيدا كرد، شخص مقام سلطنت و كارمندان دربار ايشان بالمآل از اين افزايش درآمد داخلي سهمي شايان و قابل ملاحظه خواهند برد."

در روز بسته شدن پیمان، سرپرسی کاکس در نامه ای به وثوق الدوله نوشت: "... موجب بسی خوشوقتی است که به آگاهی حضرت اشرف برسانیم که دولت اعلیحضرت پادشاه بریتانیا مرا مجاز نموده است به آگاهی برسانم که بر پایه پیمانی که امروز 9 اوت 1919 میان دولت اعلیحضرت پادشاه بریتانیای کبیر و دولت ایران بسته شده، دولت پادشاهی بریتانیای کبیر آماده است تا حسن خدمت و پشتیبانی خود را در اختیار حضرت اشرف گذاشته و در آینده چنانچه لازم باشد به حضرت اشرف پناهندگی سیاسی در امپراتوری بریتانیا اعطاء نماید."

احمدشاه قاجار


در همين رابطه سر دنيس رايت هم در كتاب "ايرانيان در ميان انگليسي ها" اين چنين از ماهيت شاه عياش قاجار و رجال پيرامونش پرده بر مي دارد:

"انگلستان از ماه اوت سال 1918 ماهانه 15000 تومان (در حدود 5 تا 6 هزار ليره) به احمدشاه پرداخت مي كرد و به او تفهيم شده بود تا وقتي كه از نخست وزير طرفدار انگليس وثوق الدوله، پشتيباني كند، پرداخت اين مقرري به او ادامه خواهد يافت... مبتكر اين قرارداد لرد كرزون بود كه در آن موقع وزارت امور خارجه انگلستان را بر عهده داشت و يكي از گرامي ترين آرزوهاي او اين بود كه ايران تحت سرپرستي و قيموميت بريتانيا، تجديد حيات كند و به يكي از حلقه هاي زنجير كشورهاي دوست بريتانيا از مديترانه تا مرزهاي هندوستان مبدل شود."5

وي در يكي از پانويس هاي بخش آخر كتاب خود به استناد تلگراف 27 ژوئيه 1919 سر پرسي كاكس به لرد كرزون، زير شماره FO 416/65 چنين مي نويسد:

"... احمدشاه هم براي همكاري با انگليسي ها قيمتي تعيين كرده بود. وثوق الدوله در ماه آوريل 1919 به كاكس گفت كه شاه آماده همكاري با دولت بريتانيا است. به شرطي كه انگلستان نيز حمايت از او و سلسله قاجاريه را تضمين كند و براي تمام عمر ماهانه 20000 تومان به او بپردازد. لندن تقاضاهاي او را رد كرد و بيش از «حمايت شخصي و دوستانه» و ادامه پرداخت مقرري فعلي وعده اي نداد. آن هم تا زماني كه «اعليحضرت صميمانه از حكومت آن جناب (وثوق الدوله) حمايت نمايد»..."6

تمام اسناد و مدارك دال بر اين حقيقت تلخ است كه شاه مملكت (احمدشاه قاجار) آشكارا به مهره اي در چنگال دولت استعمارگر بريتانيا بدل گرديده بود كه حتي براي دريافت مقرري ماهانه خود محتاج عنايت انگليسي ها بود. حال خود تصور كنيد دسته سومي كه در ابتدا اشاره نموديم تا چه حد از حقايق تاريخي به دور هستند و چه خيالاتي در سر پرورانده اند كه كودتاي 1299 رضاخان را نقشه انگليسي ها براي عزل احمدشاه به سبب مخالفت او با قرارداد 1919 دانسته اند!! حال آنكه احمدشاه نه تنها مخالف انعقاد اين قرارداد نبود، بلكه در اين ميان تنها به دنبال منافع شخصي خويش مي گشت و سعي داشت به قول معروف "از اين نمد كلاهي براي خود ببافد"! 

از استدلال هاي پوچ و غيرمنطقي هواداران نظريه "نقش انگليس در كودتاي رضاخان" كه بگذريم، در آخر بايد به اين نكته مهم اشاره كنيم كه اسناد وزارت خارجه بريتانيا و مكاتبات مقامات دولت انگليس با ديپلمات هاي خود در ايران به وضوح نشان مي دهد كه نه تنها وزير خارجه انگليس از وقوع كودتاي رضاخان اطلاعي نداشته، بلكه با شنيدن اين خبر بسيار شگفت زده و مبهوت گرديده است. وي به قدري از اين بابت عصباني شده بود كه در اوايل خردادماه 1300 (حدود سه ماه بعد از وقوع كودتا) هرمن نورمن را از كار بركنار كرد و در بازگشت به لندن حتي او را به حضور نپذيرفت.7

پيش از كودتا، تنها ژنرال آيرون سايد و نورمن از قصد سيد ضياء و نيروهاي قزاق به فرماندهي رضاخان براي پيشروي قريب‌الوقوع به تهران انجام يك كودتا اطلاع داشتند. در اينجا بايد دقت شود كه تفاوت زيادي ميان اطلاع داشتن از انجام كودتا و تأييد آن با طرح‌ريزي يك كودتا وجود دارد و نقش مقامات انگليسي در اين ميان تنها اطلاع يافتن از ماجرا بوده است. عوامل كودتا و در رأس آنها رضاخان با تيزهوشي آيرون سايد را متقاعد ساختند كه در انجام كودتا اولا قصد هيچ گونه اقدام تهاجمي عليه سربازان انگليسي را ندارند و دوما براي خلع شاه اقدامي نخواهند كرد. بدين ترتيب، رضاخان موفق شد با جلب اطمينان ژنرال آيرون سايد، خطر واكنش نظامي نيروهاي انگليسي در برابر پيشروي سربازان قزاق به  تهران را منتفي نمايد. 

 سيروس غني هم با بررسي اسناد وزارت خارجه بريتانيا و مكاتبات مقامات دولت انگليس با عوامل خود در ايران به همين نتيجه رسيده است. وي درباره افسانه هايي كه پيرامون نقش آيرون سايد در طرح ريزي كودتا نوشته اند چنين مي گويد: "دست داشتن وزارت جنگ انگلستان را در كودتا بر پايه اسناد موجود مشكل بتوان به اثبات رساند. احتمال اين هست كه آيرون سايد بدون اطلاع مافوق ها دست به چنين عملي زده باشد. اما آيرون سايد افسر بسيار با انضباطي بود و بايد براي جلب دست كم توافق ضمني آنان در اين خصوص توضيحاتي مي داد. از اين گذشته، از آنجا كه ايمني و عقب نشيني منظم نيروهاي بريتانيا از ايران كمال اهميت را داشت، آيرون سايد مي بايست لااقل خطوط كلي طرحش را با مافوق هاي خود در ميان مي گذاشت..."8

بي ربط بودن كودتاي رضاخان به انگليسي ها زماني بيشتر اثبات مي گردد كه بدانيم به محض ورود نيروهاي كودتا به تهران، بسياري از رجال سياسي طرفدار انگليس بازداشت و روانه زندان مي شوند. هرمن نورمن در اين باره چنين مي گويد:

"تمام خارجيان تصور مي كنند ما كودتا را ترتيب داديم و تكذيب هاي من بي اثر بوده است. ولي من از بازداشت ايراني هاي طرفدار انگلستان، بخصوص فرمانفرما و دو پسرش ناراحتم. آنها هم مدال دارند، هم تضمين ما را طي تلگرام 9 اوت 1919..."9

از طرف ديگر فرداي روز كودتا، ژنرال ويليام ديكسن و كلنل هيگ انگليسي به نمايندگي از وزارت جنگ به ديدار رضاخان مي‌روند و سعي مي كنند او را راضي به بازگشت از تهران كنند10، اما رضاخان حاضر به پذيرش خواسته هاي آنان نمي‌شود.



پي نوشت
1- سيروس غني، ايران: برآمدن رضاخان و برافتادن قاجار، ص 366
2- نامه چمبرلين (وزير خارجه بريتانيا) به سر پرسي لورن (وزير مختار بريتانيا در ايران)، 25 نوامبر 1924 (3 آذر 1303)
3- حمداله آصفي و غلامرضا وطن دوست، سردار سپه و فروپاشي دودمان قاجار، صص 122-121
4- علي اصغر زرگر، تاريخ روابط سياسي ايران و انگليس در دوره رضاشاه، ص 103
5- سردنيس رايت، ايرانيان در ميان انگليسي ها، ترجمه كريم امامي، ص 404
6- همان
7- سيروس غني، ص 218
8- سيروس غني، ص 215
9- سيروس غني، ص 202
10- سياوش بشيري، زندگي سياسي رضاشاه پهلوي، ص 188
 

۱۳۹۲ مرداد ۳, پنجشنبه

احمدشاه ايران را فروخت و رضاشاه به خون دل ساخت...

احمدشاه و سردار سپه

  روزهاي سرنوشت سازي است... نمايندگان حامي "سردار سپه" خود را براي تهيه مقدمات تشكيل مجلس موسسان و اعلام خلع سلطنت "احمدشاه قاجار" آماده مي كنند. در شرايطي كه پادشاه لاابالي مدت‌هاست مملكت را به حال خود رها كرده و رهسپار فرانسه شده، بسياري از رجال ميهن ناراضي از بلاتكليفي موجود و نگران از آينده ايران، در تلاش اند تا هر چه سريعتر راه حلي براي بهبود اوضاع كشور بيابند. نوكران روس و انگليس همه جا هستند و حركت هر جنبنده اي را به سرعت ثبت و ضبط كرده و به سفارت‌خانه هاي دو كشور گزارش مي دهند. فضاي سياسي ايران به دو پاره تقسيم گرديده است:


در يك سوي ميدان، هواخواهان سردار سپه ايستاده اند. نظاميِ با لياقتي كه در اندك زماني توانسته رنگ آرامش و امنيت را به ايران بازگرداند و پس از مدت ها بار ديگر نام "ايران" را به عنوان يك سرزمين واحد و يكپارچه زنده سازد. بسياري از مردم كه حالا ديگر خود را اسير خان‌ها و تيول‌داران و راهزنان محلي و حكومتي نمي بينند، خوش بينانه چشم به راه آينده هستند. بسياري از روشنفكران و نويسندگان و حتي بخش قابل از توجهي از روحانيون جملگي با مشاهده اقدامات رضاخان و سر و سامان نسبي اوضاع كشور به اين تغييرات قريب الوقوع روي خوش نشان داده اند و اميدوارند جلوس سردار سپه بر سرير پادشاهي، دست چپاول روس و انگليس و ايادي وطني‌شان را از جان و مال و ناموس ملت كوتاه كند. 

در سوي ديگر ميدان اما شاهزادگان و خان هاي قاجار، عوامل انگليس، سرسپردگان روس و بخشي از روحانيون متحجر قرار دارند كه دگرگوني چهره مملكت را هم راستا با منافع خائنانه خود نمي بينند. رفتن آن شاه بي لياقت (احمدشاه قاجار) و خانواده اش و آمدن سردار مقتدري چون رضاخان به هيچ وجه خوشايند اينان نيست. چرا كه به خوبي دريافته اند انقراض سلسله قاجار پاياني است بر مفت خواري هاي اين جماعت و بر چيده شدن خوان عريض و طويلي كه سال هاي سال بر پايه خيانت رجاله هاي داخلي و استعمارگران خارجي در گوشه و كنار مملكت پهن كرده بودند.

در واپسين لحظات اين تحول تاريخي، اقليت دشمنان سردار سپه در مجلس شوراي ملي به رهبري "سيد حسن مدرس" با كمك تعدادي از عوامل انگليس و شاهزاده هاي قجري كه منافع خود را در آستانه نابودي كامل مي‌بينند با طرح ريزي نقشه بازگرداندن احمدشاه به ايران، تلاش مذبوحانه اي را براي مقابله با افزايش قدرت و محبوبيت روزافزون سردار سپه آغاز مي كنند. قرار مي شود يك فرستاده روانه فرانسه كنند تا شاه فربه قاجار را تشويق به بازگشت كند تا از او نمادي بسازند براي گرد آمدن دشمنان رضاخان و مقابله با اقدامات او. قرعه فال به نام "علي اصغر رحيم زاده صفوي" مي افتد، مدير روزنامه آسياي وسطي و از نزديكان احمدشاه. رحيم زاده بدون فوت وقت عازم فرانسه مي شود. پس از مدتي جستجو، سرانجام احمدشاه را در يكي از پلاژهاي شهر بندري نيس در جنوب فرانسه مي يابد! به ديدارش مي رود و چند ساعتي با او صحبت مي كند. به هر نحو ممكن تلاش مي كند تا نظر شاه قاجار را براي بازگشت به ايران جلب كند. پاسخي كه احمدشاه به رحيم زاده مي دهد، به راستي مايه عبرت تاريخ است. ماجرا را از زبان خود رحيم زاده صفوي مي خوانيم: 

"روزي كه شرفياب شده بودم تا مطالبي در مورد احساسات مردم ايران و انتظاراتشان ]!! [مطرح كنم، احمدشاه مرا خواست و گُلباران خيابان ها و شادماني اهالي نيس را نشان داده و گفت: رحيم زاده مي بيني اين ها دنيا را چگونه با شور و عشق و شادماني مي گذرانند. حالا تو مي گويي من اين منظره هاي زيبا را ول كنم و بروم ايران با لُرها و كردها سر و كله بزنم...؟"

البته اين بي غيرتي و وطن فروشي شاه قاجار مسبوق به سابقه نيز بوده است. وي چند سالي پيشتر، موافقت خود با قرارداد ننگين 1919 را كه عملا ايران را به يكي از مستعمرات بريتانيا مبدل مي ساخت، به دريافت مقرري ماهانه مادام العمر از دولت فخيمه بريتانيا منوط كرده بود! مسلما چنين پادشاهي كه خاك مملكتش را به چند هزار ليره مواجب ماهيانه بفروشد، در چنان بزنگاه تاريخي پاسخي بهتر از آنچه خوانديم به نوكران متوقعش نخواهد داد! 

انتشار اسناد تاريخي متعدد در اين زمينه جاي ترديدي در ميهن فروشي احمدشاه و اعوان و انصارش باقي نمي‌گذارد و در عين حال پاسخ دندان شكني است به دشمنان بي وجود رضاشاه پهلوي كه هنوز هم با دروغ پردازي و تحريف تاريخ تلاش مي كنند از احمدشاه چهره يك شاه آزاديخواه و مظلوم را ترسيم كنند كه در چنگال رضاخان قلدر ديكتاتور گرفتار آمد و بر خلاف ميل باطني ناچار به ترك ميهن‌اش شد!!!

در نامه سر پرسي كاكس (وزير مختار انگليس در ايران) به وثوق الدوله، نخست وزير وقت، در تاريخ 17 امرداد 1298 (9 آگوست 1919) چنين مي خوانيم:

"عطف به قراردادي كه امروز ميان دولتين ايران و انگليس امضا شد... افتخار دارم نتيجه مكاتباتي را كه با حكومت متبوع خود درباره شخص اعليحضرت سلطان احمدشاه انجام داده ام به استحضار برسانم... كابينه انگلستان چنين نظر داده است كه جلب موافقت پارلمان بريتانيا با آن قسمت از درخواست اعليحضرت كه يك مقرري ثابت مادام العمر به ايشان پرداخت شود عملا غيرممكن است. اما در مقابل، دولت متبوع من حاضر است پرداخت مقرري فعلي اعليحضرت را كماكان ادامه دهد، مشروط بر آن كه معظم له از صميم قلب حامي كابينه عاليجناب باشند و آن را بر سر كار نگه دارند. صرف نظر از اطمينان هايي كه تا به حال داده شده، اجازه مي‌خواهم اين نكته را نيز شخصا اضافه كنم كه اعليحضرت مي توانند اميدوار باشند كه پس از آنكه وضع مالي ايران تحت قرارداد جديد ]قرارداد 1919[ سر و ساماني پيدا كرد، شخص مقام سلطنت و كارمندان دربار ايشان بالمآل از اين افزايش درآمد داخلي سهمي شايان و قابل ملاحظه خواهند برد."

در روز بسته شدن پیمان، سرپرسی کاکس در نامه ای به وثوق الدوله نوشت: "... موجب بسی خوشوقتی است که به آگاهی حضرت اشرف برسانیم که دولت اعلیحضرت پادشاه بریتانیا مرا مجاز نموده است به آگاهی برسانم که بر پایه پیمانی که امروز 9 اوت 1919 میان دولت اعلیحضرت پادشاه بریتانیای کبیر و دولت ایران بسته شده، دولت پادشاهی بریتانیای کبیر آماده است تا حسن خدمت و پشتیبانی خود را در اختیار حضرت اشرف گذاشته و در آینده چنانچه لازم باشد به حضرت اشرف پناهندگی سیاسی در امپراتوری بریتانیا اعطاء نماید."

علاوه بر احمدشاه، نخست وزير وقت (وثوق الدوله) و دو تن از وزيرانش (صارم الدوله و نصرت الدوله فيروز) نيز از مواهب دولت فخيمه بريتانيا بي بهره نمانده بودند و هر يك مبلغي بابت خوش خدمتي هايشان در راه انعقاد اين قرارداد خائنانه دريافت كرده بودند. سيد حسن تقي زاده درباره آن سه وزير چنين مي گويد:

"صد و سي و يك هزار ليره كه چهارصد هزار تومان شد، دويست هزار تومانش را وثوق الدوله، صدهزار تومان صارم الدوله و صد هزار تومان هم نصرت الدوله (پسر فرمانفرما) برداشتند... اعليحضرت رضاشاه كه سر كار آمد گفت: این حرام زاده ها پول از خارجه گرفته اند، باید پس بدهند. من وزیر مالیه بودم و مأمور شدم که این پول‌ها را پس بگیرم؛ و گرفتم..."


رضاشاه بزرگ



حال ببينيم در مقابل اين رفتارهاي خائنانه دوله ها و سلطنه هاي قاجاري، سردار سپه به چه مي انديشيده و چه آرزوهايي براي ايران داشته است. در كتاب "سفرنامه خوزستان" از زبان رضاشاه چنين مي خوانيم: 

"...از حب وطن راسخ تر هیچ ریشه محبتی در قلب انسان فرو نرفته است... خدا عمر بدهد که این وطن جذاب و عزیز را به قدری آباد کنم که حتي خائنان راحت‌طلب سست‌عنصر عیاش [کنایه به احمدشاه است] هم آن را ترک نگویند و خارجه را بر آن ترجیح ندهند."

بلي! رضاشاه چنين ايراني مي خواست و در طول كمتر از بيست سال حضورش در سپهر سياست ايران زمين (از تصدي وزارت جنگ تا خاتمه سلطنت) تلاش فراواني در برآورده شدن آرزوهاي خود و هم‌انديشان خويش متحمل گرديد. ايراني كه رضاشاه در آخرين روزهاي شهريور 1320 براي هميشه آن را ترك گفت، گام هاي بلندي به سوي پيشرفت و نوسازي برداشته بود و از بسياري جهات با ايراني كه سلسله فاسد قاجار بر جاي گذارد قابل قياس نبود. هر چند سرنوشت به گونه اي رقم خورد كه رضاشاه نتواند در خاك وطن به خواب ابدي فرو رود و به رسم روزگار همچون بسياري ديگر از دلسوزان ايران زمين در ديار غربت و تبعيد چشم از جهان فرو بست. اما بدون ترديد نام و ياد او همواره در حافظه دوستداران ميهن باقي خواهد ماند. 

روانش شاد، يادش گرامي و راهش پررهرو باد

پاينده ايران

بزرگمهر