بالاخره گند بالاترین هم در آمد! مدت ها بود که از دیکتاتوری مدیران سایت بالاترین و فضای مسموم حاکم بر این سایت سخن می گفتیم. مدت ها بود که سایت بالاترین را نه یک رسانه آزاد و در راستای اطلاع رسانی صحیح و منصفانه به خوانندگان خود، بلکه سایتی مغرض و وابسته به یک جناح سیاسی خاص می دانستیم که در آن مجال بروز و ظهور هیچ صدای مستقلی وجود ندارد. اما هر بار در برابر انتقادات خود، پاسخی جز دعوت به سکوت (از سوی برخی از دوستان ساده اندیش و زودباور) و یا توهین و افترا (از جانب بالاترینی ها و رفقایشان) نمی شنیدیم.
اقدام چند روز پیش مدیریت سایت بالاترین در مسدود کردن حساب بسیاری از کاربران و حذف لینک های آنان، نشان داد که انتقادات ما نه از سر غرض ورزی و حسادت [!] که از سر واقع بینی و دلسوزی بوده است. متأسفانه هشداری که مدت ها پیش نسبت به فضای آلوده سایت و اقدامات غیردموکراتیک مدیران آن داده بودیم، به اندازه کافی مورد توجه قرار نگرفت تا کار به جایی برسد که امروز سایت بالاترین برای کاربران خود (که هر چه دارد از آنهاست) شدیدترین تبعیض ها و محدودیت ها را قائل شود و هر روز به بهانه ای دست به حذف و اخراج برخی از آنها بزند.
اتفاقاتی که در روزهای اخیر بوقوع پیوست، اولین مورد از رفتارهای مشکوک و پرسش برانگیز مدیران سایت بالاترین نبود. کسانی که با این سایت آشنایی دارند از برخوردهای ناپسند مسئولین این سایت در چند سال گذشته کاملا آگاهی دارند. در زیر به چند نمونه از این برخوردها به اختصار اشاره می کنم:
1- حذف سلیقه ای کاربران سایت و نظرات آنان:
برخورد مدیران سایت با آنچه که آنها «تخلف از قوانین بالاترین» می نامند، همواره برخوردی چندگانه و تبعیض آمیز بوده است. کاملا روشن است که مدیران سایت در برابر لینک ها و نظرات توهین آمیز برخی از کاربران سایت (که به خط فکری خاصی وابسته هستند) سکوت می کنند، اما در مقابل رفتار مشابه برخی دیگر از کاربران بلافاصله واکنش نشان داده و به شدت با آنان برخورد می نمایند.
2- سکوت در برابر فعالیت های ایران ستیزانه گروههای تجزیه طلب:
یکی از مصادیق این برخوردهای چندگانه، رفتار منفعلانه و سئوال برانگیز مسئولان سایت در قبال فعالیت های ضدملی و ضدایرانی باندهای تجزیه طلب است. همه کسانی که سابقه فعالیت در سایت بالاترین را داشته اند بخوبی از وجود این باندها آگاه اند. عده ای که به ظاهر با نام «هویت طلب» و در باطن با عنوان «تجزیه طلب» اقدام به ارسال لینک ها و نظرات توهین آمیز می کنند و به فرهنگ و هویت ایرانی و شخصیت های مورداحترام تاریخ ایران دشنام می دهند، اما مدیریت سایت کوچکترین عکس العملی در برابر آنان نشان نمی دهد. نحوه فعالیت این باند و چگونگی و ترتیب آرای مثبت و منفی که به لینک ها می دهند، بوضوح نشان می دهد که برخی از این کاربران دارای چندین حساب کاربری می باشند که این خود تخلف آشکاری از قوانین سایت است (تخلفی که به استناد آن تاکنون مدیران بالاترین حساب بسیاری از کاربران را مسدود کرده اند). این موضوع را بارها به مسئولین سایت گوشزد کردیم، اما متأسفانه آنان در برابر این تخلفات همچنان سکوت پیشه کرده اند تا شائبه حمایت غیرمستقیم و پشت پرده خود از گروههای تجزیه طلب و ضدملی را در اذهان تقویت کنند.
3- مسدود کردن لینک برخی از سایت های اپوزیسیون به بهانه های واهی:
یکی از عجیب ترین و بحث انگیزترین اقدامات اخیر مدیران سایت بالاترین، جلوگیری از ارسال لینک به چند سایت پربیننده و معتبر اپوزیسیون بود. مسئولان بالاترین در توجیه این اقدام خود اعلام کردند که سایت های فوق بعضا اخباری بدون منبع یا تکراری (نقض کپی رایت) منتشر می کنند که البته این توجیه نیز کذب محض بود. زیرا سایت های فوق الذکر همواره اخبار خود را با ذکر منبع خبر منتشر کرده اند و علاوه بر آن، هر یک از این سایت ها دارای خبرها و مقالات تحلیلی منحصر به فردی نیز می باشند که تنها در همین سایت ها انتشار می یابد. جالب اینجاست که همه سایت های ممنوعه، تقریبا از یک طیف سیاسی خاص هستند! اما در سوی دیگر، مدیران بالاترین نسبت به ارسال صدها لینک تکراری از سایت های اصلاح طلب (که به برکت جنبش سبز مثل قارچ در فضای مجازی روییده اند و از کوچکترین ارزش و محتوایی خالی اند) هیچ واکنشی نشان نداده و نگرانی از بابت نقض قانون کپی رایت ندارند!
4- حذف دعوتنامه های تعدادی از کاربران:
آخرین مورد از اقدامات تبعیض آمیز و ناپسند مسئولین سایت بالاترین در چند روز گذشته حذف دعوتنامه های تعداد زیادی از کاربران سایت بود. همان طور که می دانید مدت هاست که سایت بالاترین عضو جدیدی نمی پذیرد و اجازه ثبت نام به کسی نمی دهد (این هم مصداق دیگری از دموکراسی بالاترینی!). تنها راهکاری که مدیران سایت در این مدت برای پذیرش اعضای جدید درنظر گرفته بودند، ارسال دعوتنامه به تعدادی از کاربران بالاترین بود تا از این طریق افراد جدیدی بتوانند در سایت ثبت نام کنند. اما به تازگی مدیران سایت، بسیاری از این دعوتنامه ها را از کاربران بازپس گرفتند و کسی هم نفهمید علت آن دعوتنامه دادن ها چه بود و علت این پس گرفتن ها چه؟!
این ها چند نمونه از رفتارهای نادرست مسئولان سایتی است که همواره ادعا دارد سایتی آزادیخواه و بی طرف است و در راستای استقرار آزادی و دموکراسی در ایران کوشش می کند! به این چند مورد می توان حذف بسیاری از لینک های منتقد دین، حذف سلیقه ای موضوعات داغ سایت،... را نیز افزود.
و در آخر تنها می توان گفت آزادی و دموکراسی در ایران از راه بالاترین و بی بی سی و... حاصل نمی گردد. به رسانه های مشکوکی که خود در رفتارشان بزرگترین ناقضان دموکراسی و آزادی بیان هستند، نمی توان اعتماد کرد.
علیرغم تلاش های گسترده فعالان حقوق بشر و کنشگران مخالف اعدام، سحرگاه چهارشنبه، شهلا جاهد هم در حیاط زندان اوین به دار آویخته شد. زنی که 8 سال را با کابوس مرگ در سلول های تنگ و تاریک زندان گذراند...
نه می توانم بگویم بیگناه بود و نه گناهکار. بحث پیرامون زوایای مختلف پرونده او نیز نه در حیطه وظایف من و امثال من است و نه در تخصص من. تنها چیزی که می دانم این بود: شهلا چه گناهکار و چه بیگناه، فقط و فقط یک قربانی بود. قربانی یک سیستم غلط، یک جامعه غلط، و مجموعه ای از باورهای غلط. سیستمی که اجرای عدالت را در خشونت و کشتار می بیند. قصاص و سنگسار را مظهر و نمادی از عدالت الهی می پندارد و بریدن دست و پا و زبان را نشانه قدرت. جامعه ای که هنوز هم بر باورهای کهنه و پوسیده خویش اصرار می ورزد، آزادگی زن ایرانی را بر نمی تابد و چشم بر هوسرانی مرد ایرانی فرو می بندد. جامعه ای که هنوز هم می پندارد زن خوب، زنی است که در خانه زندانی مرد خود باشد و دم بر نیاورد و همیشه تحمل کند و تحقیر شود و... جامعه ای که همیشه به زن به چشم یک گناهکار می نگرد، یک مجرم.
چرا لاله سحرخیزان قربانی شد؟ چرا شهلا جاهد قربانی شد؟ چرا هر روز دهها و صدها زن و دختر ایرانی قربانی می شوند، اما مردان فاسد و هوسران جامعه ما هیچگاه در برابر هیچ مرجع قضایی و قانونی قرار نمی گیرند و پاسخگوی خطاها و اشتباهات خویش نیستند؟ چرا شهلا جاهد اعدام می شود، اما کسی از ناصر محمدخانی نمی پرسد که به چه حقی با احساسات دو انسان بازی کرده است؟ چرا کسی از او نمی پرسد به چه حقی دو خانواده را این چنین به روزگار سیاه نشانده است؟
بهتر است جواب این سئوال ها را از کسانی بخواهیم که مروج صیغه (فحشای اسلامی) در جامعه ما هستند. آنانی که 32 سال است به بهانه حفظ امنیت اخلاقی جامعه و رعایت موازین اسلامی (چه واژه های مضحکی!) زنان و دختران ما را به بند کشیده اند، اما خود پلیدترین و شیطان صفت ترین جانوران روی زمین هستند که برای ارضای تمایلات حیوانی خویش حد و مرزی نمی شناسند.
شهلا جاهد هم قربانی شد. قربانی یک سیستم فاسد که هنوز هم بجای یافتن علت ها و ریشه هاف تنها به پاک کردن صورت مسئله اکتفا می کند. زیرا نیک می داند که خود باعث و بانی بسیاری از این ناهنجاری ها و معضلات اجتماعی است. سیستمی که به خطاکاران اجازه می دهد با استفاده از میانبرهای قانونی و شرعی[!] با خیال آسوده به ارتکاب جرایم خویش مشغول باشند و در نهایت فرد دیگری را تنها به جرم زن بودن مقصر و گناهکار جلوه دهند.
ننگ بر این نامردان هوسران و ننگ بر سیستم آلوده ای که از آنان حمایت می کند.
خیزش آزادیخواهانه مردم ایران در واپسین روزهای بهار 88 نویدبخش آینده ای روشن و سرشار از امید برای ایرانیان سراسر دنیا بود. ایرانیانی که سالها طعم رنج و درد غربت را با تمام وجود چشیده بودند از همان آغاز با تمام توان از این قیام تاریخ ساز حمایت کردند و در جهت تنویر افکار جهانی از هیچ کوششی فروگذار ننمودند. اما اندک زمانی بعد، عده ای در گوشه و کنار زمزمه اختلاف و تفرقه سر دادند و خود را سخنگویان جنبش سبز معرفی کردند. از زبان مردم ایران سخن گفتند و به جای آنان تصمیم گرفتند. عده ای دیگر که از آغاز و به یاری رسانه های خارج از کشور، به عنوان رهبران جنبش سبز شناخته شده بودند و در جایگاه پیشرو و لیدر جنبش قرار داشتند، بجای روشن ساختن مرزهای خود با چنین فرصت طلبانی، به بیان شعارهای تکراری و قدیمی شان اصرار ورزیدند و با وجود آگاهی از تفکرات جامعه ایران (یا دست کم بخش اعظمی از جامعه ایران) که با اصل و اساس جمهوری اسلامی مخالفت دارند و بنیانگذار این نظام نامقدس را جنایتکاری خائن به میهن و ملت می دانند، دائما از دوران طلایی امام و بازگشت به آن روزگاران سخن گفتند و اجرای بی کم و کاست قانون اساسی جمهوری اسلامی را خواستار شدند. از شعارهای به قول خودشان ساختارشکنانه برائت جستند و بر حفظ و تداوم این نظام تأکید ورزیدند.
در آن ایام، عده ای از کاسه لیسان دیروز و روشنفکرمآبان امروز به تبیین نظریات خود در پوشش حمایت از جنبش سبز پرداختند و در لندن و واشنگتن و... با استفاده از سرمایه های هنگفت و بادآورده به راه اندازی کانال های ماهواره ای، رادیوها و سایت های متعدد پرداختند تا با ارائه قرائتی جدید از نظام اسلامی (یا به قول خودشان اسلام رحمانی) زمینه مساعد را در میان افکار عمومی برای آینده سیاسی خویش ایجاد نمایند. اینان از یک سو تلاش می کردند جنبش سبز را حرکتی اصلاح طلبانه و در چارچوب قانون اساسی معرفی می کنند که تنها خواست آن مطالبه آرای از دست رفته و تغییر دولت است. یعنی کسانی که در خیابان ها کشته شدند و در زندان ها مورد تجاوز و شکنجه قرار گرفتند، فقط به دنبال رأی خود بودند و نه بیشتر. اگر رأی آنها به ایشان باز پس داده شود (یعنی احمدی نژاد برود و موسوی رییس جمهور گردد) دیگر دلیلی بر نارضایتی و اعتراض وجود نخواهد داشت و همه مردم در کمال رضایت و اشتیاق از این نظام حمایت خواهند کرد! البته ممکن است این افراد گهگاه بنا بر ضروریات جامعه و شرایط پیرامون خود تغییراتی در ادبیات خویش ایجاد کنند و از واژه های فریبنده ای چون آزادی بیان، آزادی مطبوعات، حقوق بشر،... نیز استفاده نمایند، دیکتاتوری را نفی کنند و حتی بگویند ما با ولایت فقیه مخالفیم! اما هم خودشان نیک می دانند و هم ما که این حرف ها مشتی تعارف بیش نیست و اگر همین فردا خامنه ای (رهبر معظم فرمانده کل قوا!) احمدی نژاد را عزل می کرد و موسوی را رییس جمهور، همه این افراد برای بازگشت به ایران (و صدالبته بازگشت به پست ها و مناصب قبلی خود) سر و دست می شکستند. نه دیگر کسی از ندا یادی می کرد و نه دیگر کسی به خونخواهی سهراب سخنی می گفت. بی دلیل نیست که امروز خانواده ندا از فرصت طلبانی که خود را وکیل و وصی ندا و نداها می پندارند و از زبان آن زنده یاد و خانواده اش برای دیگران تعیین تکلیف می کنند، بیزارند. چنین است که امروز خانواده بسیاری از زندانیان سیاسی گمنام از مرزبندی ها و خط کشی های این گروه (که حتی کشته شدگان و زندانیان سیاسی را هم به خودی و غیرخودی تقسیم کرده اند) شکایت دارند و تبلیغات رسانه های خارج از کشور را تنها در راستای حمایت از تعدادی زندانی شناخته شده همین جریان می دانند.
آنچه در این میان بیش از همه تعجب برانگیز شده است، سیاست کشورهای غربی و رسانه های وابسته به آنهاست که با شگفتی هر چه تمامتر، تنها و تنها صدای همین جریان مشکوک گردیده اند. چیزی که در این رسانه ها برای مردم ایران تبلیغ می شود تمام واقعیت نیست، بلکه نمایش دهنده بازی دو جناح سیاسی موجود در ایران است که هریک در چند برهه از حیات این نظام نامقدس در رأس امور بوده اند و امتحان خویش را پس داده اند (و صدالبته جملگی در پیشگاه ملت ایران و وجدان های بیدار برای ابد مردود شده اند). از یک سو رسانه های حکومتی، رسانه ضدملی صدا و سیما، و کانال های ماهواره ای وابسته به جمهوری اسلامی که با پول و سرمایه این مملکت اداره می شوند در این بازی وارد شده اند و از باند حاکم (خامنه ای – احمدی نژاد) حمایت می کنند، و مخالفان را خس و خاشاک و میکروب و فتنه می خوانند، و از سوی دیگر بی بی سی و صدای امریکا و چند رسانه دیگر که در این بازی همان کاری را می کنند که رسانه های رژیم اسلامی انجام می دهند، با این تفاوت که تنها جای دوست و دشمن عوض کرده اند. یعنی اصلاح طلبان را یگانه منجیان ملت ایران در شرایط پرتلاطم کنونی می دانند، اپوزیسیون واقعی رژیم را (که با کلیت و تمامیت رژیم اسلامی مخالفت می ورزد) به انحاء مختلف جریانی ضعیف و فاقد پایگاه مردمی نشان می دهد، و نظام حاکم را نظامی استبدادی که البته به زعم آنان هنوز هم باید با آن به مذاکره و گفتگو نشست و از اقدامات قاطعانه در برابر آن خودداری ورزید!
و امروز می بینیم که همین رسانه ها و دولت های غربی، اصلاح طلبان جمهوری اسلامی را که تا همین چند سال پیش در رأس نظام حضور داشتند و هیچ قدمی هم در راه استقرار آزادی و دموکراسی در ایران برنداشتند، اپوزیسیون می خوانند و کسانی را که سالیان متمادی برای آزادی ایران از چنگ استبداد اسلامی و برقراری دموکراسی در این کشور مبارزه کرده و هزینه داده اند، در بایکوت کامل قرار می دهند.
در چنین شرایطی، بر ما و همه آزادیخواهان ایران زمین است که فریب بازی های تبلیغاتی غرض ورزان و سودجویان را نخوریم. نگذاریم اشتباهی که یک دهه پیش و در قیام تیرماه 78 (کوی دانشگاه) مرتکب شدیم، دوباره تکرار شود. به عناصری که پیشتر امتحان خود را پس داده اند و کارنامه سیاهی از خویش بجای گذارده اند، اعتماد نکنیم و اجازه ندهیم باز هم فداکاری ها و جانفشانی های این ملت توسط عده ای فرصت طب به سرقت رود و جنبش آزادیخواهانه این مردم توسط یک گروه خاص مصادره گردد.
جنبش سبز تبلوری از اتحاد و همبستگی همه گروههای سیاسی در حول یک هدف مشترک بود. در آن روزها همه مردم (از طرفداران موسوی و کروبی گرفته تا سلطنت طلبان و ملی گراها و مارکسیست ها و مجاهدین و...) در کنار یکدیگر و با یک هدف و آرمان مشترک که همانا سرنگونی استبداد حاکم بود، به پیش می رفتند و مبارزه می کردند. اطمینان دارم که امروز هم چنین است و در میان توده مردم، اختلافات و بازی های سیاسی تشنگان قدرت محلی از اعراب ندارد. این جنبش متعلق به همه ایرانیان است و نه یک فرد یا جناح خاص.
پیام عتاب آمیز جناب عالی را آقای صابری برایم خواند، و متاسف شدم، نه به علت این که مورد قهر آن مقام معظم قرار گرفته ام و به زودی امت همیشه در صحنه حزب الله حسابم را خواهند رسید، که مرگ در راه دفاع از حق شهادت است و ما مرگ شهادت از خدا خواسته ایم.تأسف و تأثرم از پندارهای باطل خویش بود و امیدهای برباد رفته ام درباره سعه صدر جناب عالی و سرنوشتی که ملت ایران در دوران رهبری شما خواهند داشت.
بگذریم از لحن توهین آمیز پیام که حتی قاصد را شرمنده کرده بود و از هر مسلمان با تقوایی بعید مینمود تا چه رسد به رهبر مسلمانان جهان. حیرتم از این است که جناب عالی به استناد کدامین سند و قرینه و امارت مرا مرتد قلمداد کردید و نامعتقد به اسلام. اگر مستند به نوشته های من است ای کاش موردش را مشخص می فرمودید، و اگر مبتنی بر واردات غیبی است و اشراف بر ضمایر که انالله و اناالیه راجعون.
می دانم در حکومتی که مرحوم شریعتمداری با آن مقام فقاهت، مهندس بازرگان با آن تقوای دینی و سیاسی، آیت الله منتظری با آن سوابق مبارزاتی دقمرگ و خانه نشین و مطرودند، تکلیف امثال بنده معلوم است و بر ما کجا برازد دعوی بی گناهی.
و می دانم رهبر جلیل القدری که با یک نهیبش نمایندگان مجلس اسلامی در لاک سکوت و وحشت میخزند، البته می تواند با تیغ بیدریغ تکفیر حمله بر من درویش یک قبا آرد.
فرموده بودید چرا این همه مزایای حکومت اسلامی را ندیده ام و به تمجید نپرداخته ام. این وظیفه ی اخلاقی را شاعران و نویسندگان محترمی که با چرخشی ناگهانی در سلک هواداران ولایت فقیه درآمده اند بهتر و موثرتر انجام میدهند. وانگهی رژیمی که علاوه بر فرستنده های رادیویی و تلویزیونی هزاران مسجد و منبر و مجلس را در اختیار دارد، چه نیازی به مدیحه سرایی مطرودان دارد، بخصوص نویسنده کج سلیقه ای که هرگز در مدح هیچ امیر و حاکمی قلم نزده است.
فرموده بودید چرا در انتقاد از حکومت شاه به جزئیات اداری پرداخته ام؟ از همین انتقادهای جزئی هم شرمنده ام که بحمدالله در این ده سال فرصت شناسان حق مطلب را ادا کرده اند و بر حاکم معزول تاخته اند. وضع من در زمان شاه نیز مانند امروزم بود. مینوشتم و چاپ میشد و منتشر نمیگشت، دیکتاتور مغرور بدعاقبت میپنداشت با شکستن قلمها و زجر آزادگان بر دوام حکومت خود می افزاید. قطعاً مقالات سانسور شده من در بایگانی ساواک موجود است. بفرمایید مطالب از "یغما" و "خواندنیها" بیرون کشیده ی مرا در مقوله ی سیاست فرهنگی، ماجرای کاپیتولاسیون، مضحکه تغییر تاریخ، شعبده ی جشنهای شاهنشاهی به حضورتان بیاورند تا بدانید بوده اند مردم از جان گذشته ای که به هیچ دعوی مبارزه و پیوستگی به دارودسته ای از بیان حقایق پروایی نداشته اند.
اما در مورد کتابهای توقیف شده بنده واقعا نمیدانم کجایش حمله به اسلام است یا اساس حکومت اسلامی. من ذاتاً از ریا و دروغ و تبعیض و ستم متنفرم و این نفرت در نوشته هایم منعکس است. اگر خدای ناخواسته همچو مفاسدی در دستگاه حکومت راه یافته است چه بهتر که مطرح گردد و علاج شود. مساله ی اساسی در حکومت حاضر این است که انتقاد از هر مسندنشین و مسئولی حمل بر "زیرسئوال بردن رژیم" میشود و لطمه زدن به اساس اسلام، و بهانه ای برای سرکوبی و اختناق و نتیجه اش همین که میبینیم. من به آنچه در کتابهای توقیف و خمیر شده ام نوشته ام عمیقاً اعتقاد دارم و در هر محکمه ای حاضر به پاسخگویی ام. اگر واقعا خلاف اسلام یا حکومت واقعی اسلامی است، چرا بدین شیوه های غیر اخلاقی با من رفتار میکنند. مگر مملکت قانون و محکمه ندارد؟
جناب آقای خامنه ای توقع مردم مسلمان ایران از حکومت اسلامی جز اینهاست که میکنند. در رژیم کمونیستی تکلیف خلایق معلوم است. همه فضایل و امتیازات در نیروی کار مفید افراد ملت خلاصه میشود و مناصب و مقامات در دست طبقه کارگر است و استبداد کارگری حاکم بر جامعه. در ممالک سرمایه داری تمول و درآمد بیشتر ضامن قدرت اجتماعی است و سرنوشت مردم در قبضه کسانی که به هر شیوه و از هر طریق صاحب آلاف و الوفی شده اند. اما در حکومت اسلامی ضابطه چیست؟ آیا فضایل منحصر به نماز و دعای بیشتر است و روزه طولانیتر و سجده غلیظ تر و لقب حاجی و انبوهی محاسن و کلفتی دستار و دعوی بسیار، یا به حکم آیه کریمه ان اکرمکم عندالله اتقیکم، فضیلت افراد محصول تقرب به حق است و قرب یزدان در گرو تقوی؟
اگر چنین است اجازه فرمایید بی هیچ ملاحظه و پروایی عرض کنم بسیاری از اعمال سران حکومت خلاف تقواست. این را به تجربه شخصاً دریافته ام و اثباتش اگر خواستید آسان است. بگذریم از دو سال اول که نابسامانی ها جواز آشفته گویی ها و آشفته کاریها بود، در همین چندماه اخیر، بزرگانی که در خبرنامه ها و جراید مرا عضو حزب توده و خدمتگزار شاه و مامور ساواک معرفی کردند، هم از معصیت سنگین بهتان باخبر بودند و هم از نحوه ی زندگی و خلق و خوی من. به فرض این که با گذشته زندگی بنده آشنایی نداشتند به فیض مقام و موقعیت خویش میتوانستند از دستگاه اطلاعاتی کشور جویای سوابق شوند و آن گاه دست به قلم ببرند، یا کسانی را مامور که مزاحمت هایی از قبیل سنگ پراندن و شعارنویسی بر در و دیوار خانه ام کنند.
جناب آقای خامنه ای، بنده به خلاف حکم قاطع شما، مسلمانی صافی اعتقادم، و به دین و عقیده ام مباهات میکنم. هیچ ابله مخالف اسلامی نمیآید پانزده سال عمر خود را صرف تصحیح و چاپ مفصلترین تفسیر قرآن کند. کسی که به اسلام بی اعتقاد است، با چه انگیزه ای قصیده ی "این بارگه که پایه اش از عرش برتر است" را تقدیم آستانه قم میکند؟ کسی که دلبسته ی اسلام نیست در شرایط حاضر خاموش می نشیند تا به نام مقدس اسلام هر ناروائی بر مردم تحمیل شود و اساس اعتقادشان متزلزل گردد.
جناب آقای خامنه ای، من بیش از هر مسلمان متعصبی با سلطه و نفوذ اجانب به هر صورت و در هر مرحله اعم از شرقی و غربی در وطن عزیزم مخالفم، و بیش از بسیاری از مدعیان به حقانیت شریعت مقدس اسلام معتقد. به هیچ حزب و دسته و گروهی نه در گذشته بستگی داشته ام و نه بعد از این می توانم داشته باشم. اگر هوس جاه و منصب داشتم در سال ٥٧ دعوت وزارت را با سرعت و صراحت رد نمی کردم، و اگر در طمع مال و منال بودم مجبور نمی شدم درین سالهای پیری و ممنوع القلمی خانه مسکونیم را که تنها مایملکم در پهنه جهان بود بفروشم و صرف معاش کنم. آدمیزاده ام، آزاده ام و دلیلش همین نامه، که در حکم فرمان آتش است و نوشیدن جام شوکران، بگذارید آیندگان بدانند که در سرزمین بلاخیز ایران هم بودند مردمی که دلیرانه از جان خود گذشتند و مردانه به استقبال مرگ رفتند.
بهرام مشیری را می شناسید. چند سالی است برنامه «سرزمین جاوید» اش از کانال تلویزیونی پارس پخش می شود. در برنامه هایش از هر دری سخن می گوید. از بمباران اتمی هیروشیما و تاریخ اسلام گرفته تا شاهنامه فردوسی و وقایع تاریخ معاصر ایران و... . فرهنگ ایران را خوب می شناسد و در باب شاهنامه هم صاحب نظر است، بر تاریخ اسلام و تشیع نیز کمابیش مسلط است. اما زمانی که از تاریخ معاصر ایران و سیاست سخن می گوید، تعصب محض، او را از داوری منصفانه باز می دارد. نه اطلاعات درست و دقیقی دارد و نه تحمل پذیرش بسیاری از حقایق تاریخی را. آنچنان شیفته و پیرو مصدق است که وقتی از او یاد می کند، ضمیر جمع بکار می برد؛ ایشان، می فرمودند،...! در نظر او مصدق مظهر همه خوبی هاست و پیامبرگونه ای معصوم، اما محمدرضاشاه دیوی بدسیرت و دیکتاتور و عاری از هر صفت نیک! هنوز هم مانند همفکرانش بر سر معمای ده مجهولی 28 مرداد 32 معطل مانده و سعی در کشف توطئه های 60 سال پیش دارد! می دانم، دوستداران و سینه چاکانی هم دارد که حرف های من خوشایندشان نخواهد بود. شاید به همین دلیل هم تاکنون درباره بهرام مشیری سخنی نگفتم و مطلبی ننوشتم. زیرا معتقدم در شرایط کنونی باید سنجیده تر از هر زمان دیگری سخن گفت و از ایجاد هرگونه تفرقه و اختلاف در میان مخالفان رژیم حاکم پرهیز کرد. اما جای تأسف است که گاه امثال آقای مشیری چنان دروغ های شاخداری به زبان می آورند و چنان بی رحمانه و نامنصفانه بر بزرگمردان تاریخ ایران می تازند که سکوت در برابر آنان جایز نیست.
جناب بهرام مشیری در برنامه چهارشنبه هفته گذشته خود، از ماجراهای بمباران اتمی هیروشیما سخن می گفت و از تصمیم برخی از فرماندهان ارتش ژاپن مبنی بر ادامه مقاومت در برابر نیروهای متفقین که به ناگاه با چرخشی 180 درجه ای به سراغ وقایع شهریور 1320 ایران رفت و با حمله به رضاشاه و محمدرضا مدعی شد: «هنوز چهار تا هندی در خلیج فارس بودند که ما تسلیم شدیم!» و در ادامه افزود: «دریادار غلامعلی بایندر هم بنده خدا داشت فرار می کرد که یک هندی از پشت به او تیر زد و او را کشت!» (نقل به مضمون). بگذریم از بی انصافی آقای مشیری در مورد ارتشیان ما در سال 57 و نادیده گرفتن رشادت های رحیمی ها، جهانبانی ها، خسرودادها،... که جان در راه میهن خویش فدا کردند. آن هم زمانی که امثال بهرام مشیری هزاران کیلومتر آنسوتر در امریکا مشغول مطالعه «تاریخ تمدن» ویل دورانت بودند. حال از نظر جناب مشیری ارتشیان ما مشتی ترسو و نوکرصفت بودند که مملکت را دودستی تقدیم ملاها کردند و گفتند: «ما از اولش هم نوکر شما بودیم»! اما مصدق اللهی هایی که برای تصاحب پست و مقام در دولت انقلابی به زیر عبای سید روح الله خزیدند عده ای بیگناه و فداکار و عاشق میهن! اگر بخواهم از لغزش های بهرام مشیری بنویسم، مثنوی هفتاد من هم کفاف نمی دهد، زیرا هر چه درباره تاریخ معاصر ایران می گوید آغشته به عینک بدبینی و غرض ورزی است. به قول مولوی:
پیش چشمت داشتی شیشه کبود
زآن کبـودت جملـه عالم می نـمـود
جناب مشیری هم هر چه می بیند و می گوید از فراسوی همان شیشه کبود است و خالی از بی طرفی و انصاف. حمله سه نیروی نظامی برتر آن روزگاران (امریکا، شوروی و بریتانیا) به ایران را حضور چند هندی در خلیج فارس می خواند و بر رضاشاه خرده می گیرد که چرا به مانند امپراتور ژاپن، میهن مان را تا مرز نابودی و حمله اتمی پیش نبرد و برای حفظ قدرت خویش، جان مردم ایران را به خطر نینداخت! از سوی دیگر، بزرگمردانی چون غلامعلی بایندر را که قهرمانانه در برابر نظامیان بریتانیا ایستاد و جان بر سر دفاع از میهن خویش نهاد، ترسویی جلوه می دهد که در حال فرار به گلوله یک هندی کشته شده است! برای آگاهی جناب مشیری و دوستداران ایشان، زندگینامه دریادار غلامعلی بایندر و چگونگی شهادت او را در ذیل نقل می کنم، به امید آنکه مشیری و مشیری ها اندکی به خود بیایند و در سخنان و نوشته هایشان اندکی منصفانه تر از بزرگمردان تاریخ ایران یاد کنند:
دریادار بایندر که بود؟
غلامعلی بايندر در 23 آذر 1277 در تهران متولد شد. پدرش علىاكبر دبير دربار ازطايفه مشهور بايندر، و عمويش امير معزز گروسى بود كه برخلاف برادر،حسن شهرتى نداشت (نك: رائين، 2/888). بايندر در نوجوانى وارد مدرسةدارالفنون شد و تحصيلات عمومى را طى كرد و دوره مخصوص مهندسى آنجا راهم به پايان رساند؛ آنگاه در 1296ش وارد مدرسة نظام مشيرالدوله شد وپس از 3 سال با درجه ستوان دومى به خدمت ارتش درآمد (خليلى، 91-92؛ «دريادار...»، 1). به عنوان نخستين مأموريت جنگى، در 1300شبه مازندران فرستاده شد و چون در اردوي عملياتى تنكابن از خودرشادت نشان داد، به اخذ مدال طلا نائل گرديد (همانجا؛ خليلى، 92(ظاهراً مأموريت دوم او پيوستن به اردوي گيلان به منظور مقابله باقواي ميرزا كوچكخان بود كه 7 ماه به درازا كشيد. در همين زماننظام قديم منحل، و ارتش جديد تشكيل شد و بايندر با درجه ستوان دومىدر تشكيلات جديد به خدمت پرداخت و رسته توپخانه را برگزيد. وياندكىبعد همراه سرهنگامانالله جهانبانى براي سركوب اسماعيل آقاسميتقو به آذربايجان غربى شتافت و در نبرد با او شجاعت بسيار از خودنشان داد، چنانكه به پيشنهاد جهانبانى موفق به اخذ نشان «ذوالفقار4»گرديد كه در آن زمان معمولاً به افراد جوانى همانند او دادهنمىشد (همو، 92-94؛ رائين، همانجا). در خرداد 1302 بايندر برايادامه تحصيلات و فرا گرفتن فنون جديد نظامى در رسته توپخانه عازمفرانسه شد و در دانشكده توپخانه «پواتيه» به آموختن پرداخت و ضمناًدوره تكميلى توپخانة «فونتن بلو» را نيز گذراند و در مهر 1304 به ايرانبازگشت و زيرنظر سرتيپ يزدانپناه فرماندهى آتشبار توپخانه راعهدهدار شد (خليلى، 98، 101- 102؛ «دريادار»، همانجا). در 1307ش برايدومين بار، به منظور تكميل تحصيلات نظامى به فرانسه رفت و دردانشگاه جنگ به تحصيل پرداخت و همزمان معاونت سرپرستى دانشجويانايران در اروپا را برعهده گرفت و تا پايان اقامتش در آنجا (1309ش)همين سمت را داشت (خليلى، 103-104؛ «دريادار»، 2). وي در 1309شمعاون هنگ توپخانه كوهستانى و كفيل فرماندهى همان هنگ شد. در زمانىكه دولت ايران ساخت نخستين ناوهاي جنگى را به ايتاليا سفارش داد،بايندر به سرپرستى گروهى از نظاميان در اواخر سال 1309 يا اوايل 1310ش رهسپار ايتاليا شد تا هم دورههاي لازم را ببيند و هم بر ساختكشتيها نظارت كند. افراد تحت فرماندهى او در رشتههاي مختلف مربوط بهناوهاي جنگى در چند شهر ايتاليا به تحصيل پرداختند (رائين، 2/784، 889؛ خليلى، 105؛ «دريادار»، همانجا). وي پس از بازگشت به ايران در 1310ش به سمت كفيل فرماندهى نيرويدريايىجنوب منصوب، و عازم آنجاشد (همانجا؛ قس: رائين، 2/785).
از مأموريتهاي مهم بايندر در اينمنصب سفر به جزيره تنب همراه با گروهى از افراد نيروي دريايى در 1313ش/1934م بود. او ضمن بازديد از آنجا رسماً به مقامات نيرويدريايى انگليس، مستقر در تنب اعلام كرد كه اين جزيره بخشى ازايران است؛ وي با اين كار موجبات نگرانى و اعتراض وزارت خارجةبريتانيا را فراهم آورد (زرگر، 264). بايندر در 1313ش به درجه ناخدادومى، و در 1315ش به درجه ناخدا يكمى، و در 1319ش به درياداري رسيد(«دريادار»، 1؛ خليلى، 107). دوران خدمت بايندر در نيروي دريايى، باكوششها و تلاشهاي مجدانة او براي سازماندهى اين نيرو همراه بود. ويدر جنوب ناوگانى مركب از دو ناو 750 تنى ايتاليايى و 4 ناو 500 تنى وهزار ملوان در مقر نيروي دريايى خرمشهر تحت فرماندهى داشت. بهعلاوه، مقارن با شروع جنگ جهانى، فرماندهى بخشى از لشكر ششمخوزستان هم به او سپرده شد و او با همكاري فرماندهى نظامى محلىاستحكامات گستردهاي در اطراف خرمشهر احداث كرد (استوارت، 131-132).
بايندر درروزگار نوجوانى داراي علائق ملى و سياسى بود. از اين رو، زمانى كهدر مدرسه نظام مشيرالدوله تحصيل مىكرد، داخل فعاليتهاي سياسى شد وهمراه با چند تن از همكارانش چون عبدالله هدايت (بعداً ارتشبد) ورزم آرا (بعداً سپهبد و نخست وزير) به عضويت حزب سوسيال دموكراتدرآمد (كحالزاده، 435-436).
دريادار بايندر با توجه به اقامت چندساله در كشورهاي اروپايى به زبانهاي انگليسى، فرانسه، ايتاليايى وتركى تسلط داشت و به اين زبانها به خوبى تكلم مىكرد (خليلى،همانجا). وي مردي اهل مطالعه و تحقيق و نويسنده بود. در اياماقامتش در جنوب به تحقيقات و مطالعات قابل توجهى درباره خليج فارسدست زد كه نتايج برخى از آنها را بعداً منتشر كرد.
آثار مكتوببايندر اينهاست: 1. نقشه خليج فارس (تهران، 1310ش)؛ 2. خليج فارس (خرمشهر، 1317ش)؛ 3. جغرافياي خليج فارس (تهران، 1319ش)؛ 4. اصولدريانوردي؛ 5. آييننامههاي توپخانه در 6 جلد؛ 6. راهنماي ناوي؛ 7. مقالاتى در مجله ارتش؛ 8. دستور تير توپخانه سبك؛ 9. آييننامه مشقپاي توپ كوهستانى، و چند اثر ديگر (نك: مشار، 4/715-716؛ «دريادار»، 3)
چگونگی شهادت دریادار بایندر:
دریاداربایندر که 48 ساعت قبل از شهادت علاوه بر مسئولیت فرماندهی نیرویدریایی، به سمت فرماندهی کل منطقه جنوب خوزستان نیز منصوب شده بود و تیپمستقل مرزی را تحت امر داشت در ساعت 4 بامداد سوم شهریور 1320، با شنیدنصدای انفجار، با سرعت از منزل خارج و با استفاده از قایق موتوری و زیر آتشمسلسل نیروهای مهاجم انگلیسی، خود را به مقر فرماندهی رسانده و پس از صدوردستورات لازم به افسران ستاد و فرماندهان، به تلگرافخانه رفته و گزارشوقایع و هجوم نیروهای انگلیسی را به تهران و اهواز مخابره میکند. آنگاه باحضور در قرارگاه گردان مرزی، عدهای را مامور مقاومت در برابر مهاجمینکرده و خود که مسلح به یک قبضه تفنگ برنو بود به اتفاق سروان ولیاللهمکرینژاد که معاون فرمانده گردان یکم هنگ 8 توپخانه بود با اتومبیل و ازراه خشکی عازم خرمشهر شد، تا ستاد فرماندهی عملیات را در منطقه حفار(که ازلحاظ نظامی موقعیت مناسبی داشت و بیش از 2 قبضه توپ 105م.م و گروهی سربازدر آنجا مستقر بودند) تشکیل دهد. اما چند دقیقه بعد از حرکت، با نیروهایموتوریزه مهاجمین انگلیسی مواجه و در حین مقاومت و جنگ و گریز با آنان درشرایطی که تلاش میکردند تا با استفاده از پستی و بلندیهای منطقه، خود رابه نهر جاسبی برسانند با رگبار مسلسل متجاوزان انگلیسی در حوالی پاسگاهینزدیک بیسیم خرمشهر به شهادت رسیدند.