گسترش سازمان فداییان اسلام
ترور موفق احمد كسروي از يك سو، و كوتاهيها و گاه همراهيهاي سياستپيشگان آن روزگار ايران از سوي ديگر، قدرت سازمان نوپاي فداييان اسلام را تثبيت نمود. نواب صفوي پس از آزادي از زندان به شهرهاي مختلف ايران سفر كرد و به تبليغ افكار ماليخوليايي خويش پرداخت. وي در اين مرحله ترجيح ميداد با سفر به نقاط مختلف كشور به تبيين ايدئولوژي سازمان در ميان مردم، بويژه جوانان و اقشار فقير جامعه بپردازد. دسته اول از روي سادگي و بي تجربگي ميتوانستند طعمهاي آسان براي نواب و يارانش باشند و به راحتي به دامان سازمان بلغزند. دسته دوم نيز اغلب تحت تأثير عقايد خرافي و تعصبات پوچ ديني قرار داشته و مثل موم در مشت ملايان بودند. بدين منظور نواب صفوي به شهرهاي مشهد، گرگان، ساري، رشت، قزوين، زنجان، كرمانشاه، نجف و... سفر كرد كه اين سفرها بيش از دو سال (از سال 1325 تا اواخر سال 1327) به طول انجاميد. نواب در سال 1326 به همراه عبدالحسين واحدي و حسين امامي (قاتل كسروي) به نواحي شرقي كشور عزيمت نمود. قصد وي از اين سفر ديدار با سران ايل هزاره، در مرز ايران و افغانستان، بود. زيرا وي معتقد بود چون ايل هزاره از شيعيان متعصب و مذهبي هستند، ميتواند جوانان اين ايل را به راحتي جذب سازمان نمايد. سپس عازم تربت جام و تايباد شد. اما در ورود به خاك افغانستان ناكام ماند. از اين رو به مشهد بازگشت و پس از آن به دعوت طلاب مازندراني عازم ساري شد. سخنراني وي در مدرسه ديني ساري موجب شد تا وي دستگير و يازده روز (بله! فقط يازده روز!) بازداشت شود. اما بلافاصله آزاد و به همراه عبدالحسين واحدي به تهران بازگشت. البته ارمغان وي از اين سفر ديدار با يكي ديگر از ملايان فتنهجوي آن روزگار يعني آيتالله كوهستاني در بهشهر مازندران بود. نواب در سال 1327 در ادامه سفرهاي تبليغاتي اش براي فريب عده ديگري از جوانان اين مرز و بوم به لرستان و پس از آن شيراز سفر و سخنرانيهايي ايراد كرد. وي در سفر شيراز با حاج سيد نورالله شيرازي نيز ملاقات نمود.
قتل عبدالحسین هژیر
در همين اوان، عبدالحسين هژير مأمور تشكيل كابينه شد و در اول تيرماه 1327 از مجلس شوراي ملي رأي اعتماد گرفت. وي از طرف محمدرضاشاه مأموريت يافته بود تا به مذاكرات نفت با انگليسيها ادامه دهد. نواب و يارانش كه اكنون اهداف بلندپروازانهتري در سر ميپروراندند، اين بار بدنبال ترور شخصيتهاي بزرگتر و مهمتري بودند و هژير طعمه مناسبي براي آنان به شمار ميرفت. با این توجیه که هژیر مهره انگلیسیهاست و در انتخابات مجلس دخالت کرده است، حكم ترور او توسط نواب صفوي صادر و انجام اين مأموريت خطير بر عهده حسين امامي گذاشته شد. عبدالحسين هژير كه در ماجراي ترور كسروي از فداييان اسلام تمجيد و حمايت كرده و كسروي را مهدورالدم ناميده بود، خود قرباني اين گروه افراطي شد و در روز هشتم آبان 1328 در مسجد سپهسالار تهران با شليك گلوله به قتل رسيد. پس از اين سوءقصد، حسين امامي دستگير و به اعدام محكوم شد و در روز 17 آبان به سزاي اعمال خود رسيد. اما عجيب آنكه باز هم نواب صفوي، واحدي و ديگر عوامل هدايتكننده اين وقايع از چنگ عدالت گريختند تا همچنان به جانفشاني در راه اسلام ادامه دهند!
بهدنبال ترور هژير، نتايج دور اول انتخابات مجلس شانزدهم باطل گرديد و در انتخابات مجدد آيتالله كاشاني و برخي از چهره هاي منتسب به جبهه ملي نظير دكتر مصدق، حسين مكي، حائريزاده، دكتر شايگان و... به مجلس راه يافتند و آيتالله كاشاني (كه حكم امام و مرشد فداييان اسلام را ايفا ميكرد) با كمك مصدق و يارانش به رياست مجلس انتخاب شد. حال راه براي تركتازي نواب و دوستانش بازتر شده بود و قرباني بعدي كسي نبود جز سپهبد رزم آرا.
قتل سپهبد رزمآرا و تبرئه قاتل!
پس از ترور هژير، محمد ساعد به مقام نخست وزيري رسيد. در آن مقطع مهمترين مسئله دولت، پيگيري مذاكرات با شركت نفت ايران و انگليس در جهت افزايش عوايد حاصل از فروش نفت بود. ساعد در اين مذاكرات توفيق چنداني نيافت و پس از چندي جاي خود را به علي منصور داد. دولت وي نيز نتوانست اين مهم را به انجام برساند. تا اينكه سپهبد حاجيعلي رزمآرا، رييس ستاد ارتش (كه به هنگام نجات آذربايجان نيز همين سمت را بعهده داشت) به مقام نخست وزيري رسيد. رزمآرا براي فداييان اسلام هدف آسانتري بود، زيرا مخالفتهاي شديد كاشاني و مصدق و حاميانش در جبهه ملي با او راه را براي انجام اين مقصود سهلتر ميساخت. سازماندهي تظاهراتي بر ضد رزمآرا در تهران و برخي از شهرها و تخريب شخصيت وي در ميان افكار عمومي گام بعدي بود كه با موفقيت انجام پذيرفت. سرانجام در روز شانزدهم اسفند 1329 هنگامي كه رزمآرا براي شركت در يك مراسم مذهبي به مسجد شاه رفته بود، توسط خليل طهماسبي به قتل رسيد. پس از انتخاب حسين علاء به نخستوزيري و تشكيل كابينه جديد، خليل طهماسبي و عده اي از فداييان اسلام از جمله عبدالحسين واحدي، سيد هاشم حسيني و اميرعبدالله كرباسچيان (مدير روزنامه نبرد، ارگان سازمان فداييان اسلام) بازداشت شدند و سه ماه بعد خود نواب هم در 12 خرداد 1330 دستگير و زنداني شد। اين وقايع سرآغاز بروز اختلافاتي بين فداييان اسلام و جبهه ملي شد كه با تداوم بازداشت نواب (كه تا بهمن 1331 به طول انجاميد) در دوران زمامداري مصدق اين اختلافات به دشمني گراييد. هرچند جبهه ملي در آزادسازي خليل طهماسبي از هيچ كوششي دريغ نورزيد و در شانزدهم امرداد 1331 با طرح ماده واحده اي به قيد سه فوريت! در مجلس خواستار آزادي قاتل رزمآرا از زندان شد. برطبق اين ماده واحده «چون جنايت حاجيعلي رزمآرا و حمايت او از جانب اجانب بر ملت ايران ثابت است، بر فرض آنكه قاتل او استاد خليل طهماسبي باشد از نظر ملت ايران بيگناه و تبرئه شناخته ميشود.» همچنين كاشاني در مصاحبه اي با روزنامه «ديلي اكسپرس» چاپ لندن علناً از قتل رزمآرا حمايت و عنوان داشت: «اين عمل به نفع ملت ايران بود و اين گلوله و ضربه عاليقدرترين و مفيدترين ضربهاي بود كه به پيكر استعمار و دشمنان ملت ايران وارد آمد... قاتل رزمآرا بايد آزاد شود. زيرا اين اقدام در راه خدمت به ملت ايران و برادران مسلمان عملي شده است... خليل طهماسبي مجري اراده قاطبه ملت ايران است.»
سپهبد حاجیعلی رزمآرا
بدين ترتيب با حمايتهاي علني برخي از عناصر جبهه ملي و كاشاني خليل طهماسبي در روز 24 آبان آزاد شد و بلافاصله پس از آزادي به دستبوسي كاشاني شتافت. اندكي بعد نواب صفوي نيز از زندان آزاد شد. نواب پس از آزادي دور جديدي از سفرهاي تبليغي خود را به اقصي نقاط ايران آغاز كرد و اقدام به يارگيري و تقويت مجدد سازمان از طريق جذب نيروهاي جديد و جوان نمود. وي در نخستين سفرش عازم قم شد و به ايراد سخنراني براي طلاب آنجا پرداخت و وضعيت فرهنگي كشور در دوران رضاشاه و محمدرضا شاه را مورد انتقاد قرار داد (و افسوس که امروز هم عدهای هنوز با تعصب و کینهتوزی از آن دوران به روزگار سیاه استبداد و سرکوب و اختناق یاد میکنند! گویا سفرها و سخنرانیهای نواب صفویها و جلسات حسینیه ارشاد و میتینگهای جلالیه و بورسیههای تحصیلی دولت شاهنشاهی و... را از یاد بردهاند! عجب استبدادی! چه اختناقی!) نواب در اين سفر مدتي را در خانه يار قديمياش عبدالحسين واحدي گذراند و با برخي از روحانيون قم نظير آيتالله شريعتمداري، آيتالله مرعشي نجفي، شيخ ريحان الله و... نيز ديدار كرد. در روز پنجم اسفندماه به دعوت «مجاهدين اسلام» به اتفاق خليل طهماسبي و تعداد ديگري از اعضاي سازمان راهي كاشان شد و در فروردين ماه 1332 عازم استان خراسان گرديد.
سوءقصد نافرجام به جان حسین علاء
چند ماه بعد دولت مصدق سرنگون شد و سپهبد فضل الله زاهدي به نخست وزيري رسيد. در اين دوره فداييان اسلام همچنان بهدنبال تقويت موضع خويش و جذب نيروهاي جديد بودند و عمليات تروريستي اين سازمان براي مدتي متوقف گرديد. نواب صفوي در سال 1333 سفري هم به بيت المقدس و مصر داشت و در اين سفر با رهبران گروه تروريستي «اخوان المسلمين» مصر و اشخاصي نظير ياسر عرفات و جمال عبدالناصر ديدار كرد. در سال 1334 پيوستن ايران به «پيمان نظامي بغداد» بهانه اي شد تا نواب و اطرافيانش نقشهاي براي ترور حسين علاء، نخست وزير وقت ايران، طرحريزي كنند. اين بار مظفرعلي ذوالقدر مأمور اجراي اين نقشه شد و زماني كه علاء در مجلس فاتحه آقا سيد مصطفي (پسر آيتالله كاشاني) شركت كرده بود، اقدام به ترور وي كرد. اما اين بار تير فداييان اسلام به سنگ خورد و علاء از اين سوءقصد جان سالم به در برد. پس از اين حادثه، سرانجام دولت از خواب غفلت برخاست و نواب صفوي، ذوالقدر، عبدالحسين واحدي، سيد محمد واحدي و خليل طهماسبي را دستگير كرد. عبدالحسين واحدي كه براي بازجويي به اتاق سپهبد تيمور بختيار رفته بود، با وي درگير شد و به ضرب گلوله به هلاكت رسيد. در جريان محاكمات نيز نواب صفوي، سيد محمد واحدي، خليل طهماسبي و ذوالقدر به اعدام محكوم شدند و سرانجام در سحرگاه 27 دي ماه 1334 با جوخه اعدام به سزاي جنايات خود رسيدند. هرچند، اين سازمان مخوف با مرگ سركردگانش منحل نشد و اعضاي آن تحت عناوين جديدي نظير هيأت مؤتلفه اسلامي، حزب ملل اسلامي و... به فعاليت ادامه داده و خون بيگناهان ديگري را ريختند و چهره منفور اين سازمان را منفورتر و سياهتر ساختند.
بد نيست در پايان نگاهي هم به كتاب خاطرات آيتالله منتظري (پدر حقوق بشر ایران!!!) بيندازيم. آیتالله منتظري درباره جنايات نواب صفوي و دارودسته اش ميگويد: «ما ته دلمان از حركت فداييان اسلام براي مبارزه با رژيم شاهنشاهي و پياده شدن دستورات اسلام [!] خوشحال بوديم و حرفهاي آنها را حرفهاي حقي ميدانستيم، منتها شيوههاي آنها در حوزه شيوههاي تندي بود.» ایشان اين ترورها و جنايات را اجراي دستورات اسلام ميداند و از اجراي آنها خوشحال است. گلهاي هم كه دارد، از تنديهاي نواب و اطرافيانش در ترور و كشتار افراد نيست، بلكه از تندرويهاي آنها در حوزه ناراحت است. وي در خاطرات خود پیرامون کم و کیف این تندرویها چنین ميگويد: «جوري شده بود كه آقاي واحدي (عبدالحسين واحدي) وقتي ميخواست از مدرسه فيضيه برود حمام پانصد ششصد طلبه دنبالش راه ميافتادند... كارها بدست بچهها افتاده بود. آقاي بروجردي تحقير ميشد. يعني قداست ايشان و علما شكسته ميشد و حرف ايشان زمين ميخورد... ما در عين حالي كه طرفدار نواب بوديم از بينظمي و بههمريختگي حوزه هم رنج ميبرديم، ديگر هيچكس حرف هيچكس را گوش نميداد.»
***
سعی نگارنده در این نوشتار کوتاه، نمایاندن چهره سیاه شخصیتی چون مجتبی نواب صفوی و سازمان تروریستی فداییان اسلام بود که در تاریخ معاصر ایران به سبب اقدامات خشونتآمیز و ترور شخصیتهای مشهور سیاسی و فرهنگی، نامهایی کم و بیش شناخته شدهاند و شوربختانه به یاری دستگاههای تبلیغاتی رژیم اسلامی، از آنان با عنوان شهید و قهرمان یاد میشود!
چندی پیش از شیخ فضلالله نوری سخن گفتیم و تلاش کردیم با یاری جستن از منابع متقن و بیطرف، گوشهای از شخصیت حقیقی این روحانی متحجر را به نسل جوان بشناسانیم. به امید یزدان، در آینده نیز اگر عمری باقی بود، از شخصیتهای روسیاه و بدنام دیگری سخن خواهیم گفت که در این سه دهه با خرج مبالغ هنگفت و استخدام قلم به مزدان بیشمار، کتابها و مقالهها و فیلمها در تجلیلشان ساخته شده و بزرگداشتها برپا گردیده، غافل از آنکه خورشید هرگز پشت ابر نمیماند و تاریخ راستین یک ملت سینه به سینه از پدران و مادران به فرزندان و نوادگان انتقال خواهد یافت و چراغ راه آینده آنان خواهد شد... حتی اگر این تاریخ راستین خوشایند زمامداران و زورمداران بیخرد نباشد.
پاينده ايران
بزرگمهر
منابع
1. كالبدشكافي روشنفكران ديني - دکتر منوچهر يزدي (مجموعه مقالات)
2. راديكاليسم اسلامي در ايران معاصر - عبدالوهاب فراتي (مقاله)
3. جمعيت فداييان اسلام و نقش آن در تحولات سياسي و اجتماعي معاصر (مقاله)
4. قتل كسروي - ناصر پاكدامن، پاييز 1380، انتشارات فروغ، آلمان
5. نگاهي به زندگي سيد احمد كسروي – دكتر بهزاد كشاورزي، نشر درنگ، سال سوم، شماره نهم، مه- ژوئن 2002
6. معماي هويدا - دكتر عباس ميلاني، نشر اختران، چاپ سيزدهم، 1382
7. پاسخ به تاريخ - محمدرضا پهلوي
8. خاطرات آيت الله حسينعلي منتظري، حوزه علميه قم، 1379
و...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر