روز سختی
بود، روزی پر از التهاب و خشم. همه بچه ها عصبانی بودند. تقلب در انتخابات را
توهینی آشکار به شعور خودشان و هم میهنان شان می دانستند. همه
می گفتند باید بمانیم، این بار عقب نشینی نمی کنیم، می ایستیم تا رأی مان را پس
بگیریم. بعضی ها رأی هم نداده بودند، اما مانده بودند و فریاد می زدند؛ شاید می
خواستند وطن شان را پس بگیرند.
هوا رو به
تاریکی می رفت. هنوز هم کوی شلوغ بود و صدها دانشجو معترض و خشمگین شعار می دادند:
«دانشجو می میرد، ذلت نمی پذیرد». دیوارهای خسته و فرسوده کوی هنوز هم گرمی خون عزت
ابراهیم نژاد را از یاد نبرده بودند که می بایست برای فاجعه ای عظیم تر آماده می
شدند. پس از ده سال گویی تاریخ دوباره تکرار می شد.
اول شب بود
که چند نفر از بچه ها آمدند و گفتند خبرهای بدی به گوش می رسد. امشب می آیند که
بزنند، امشب می آیند که بکشند. یکی می گفت ساعت ۱۰ شب می آیند، یکی می گفت ۱۱ شب،…
اما به هر حال آن شب می آمدند. می آمدند تا ثابت کنند نام انسان شایسته سیرت
شیطانی شان نیست؛ و کوی دانشگاه دوباره بر خود می لرزید، زیرا می دانست که باز هم
پرپر شدن فرزندان ایران زمین را به سوگ خواهد نشست.
بچه ها می دانستند که به استقبال آزمونی سخت می
روند، می دانستند که حماسه شان در تاریخ جاودانه خواهد شد و نام شان زینت بخش زرین
ترین برگ های کتاب تاریخ این مرز و بوم. درست مثل عزت ابراهیم نژاد، درست مثل اکبر
محمدی. نام آنها نیز یادآور شهامت و عشق به میهن خواهد شد برای نسل های بعد که
روزی می آیند و حماسه ما را می خوانند و به خود می بالند که نوادگان چنین شجاعدلانی
بوده اند.
یادم نمی رود
همکلاسی هایم را که آن شب با آغوش باز به استقبال فاجعه می رفتند. وصیت نامه می
نوشتند و از یکدیگر خداحافظی می کردند. چه کسی می تواند آن همه ایثار را از یاد
ببرد؟ چه کسی می تواند آن همه شجاعت را ببیند و سر تعظیم فرود نیاورد؟
تنها زمانی
که فیلم آن جنایات هولناک و آن وحشیگری های بی مانند در اینترنت منتشر شد، بعضی از
مردم توانستند گوشه ای از رنج بچه های کوی را در آن نیمه شب لعنتی تصور کنند. نیمه
شبی که تا ایران هست، در حافظه ملت ما خواهد ماند. نیمه شبی به رنگ خون، نیمه شبی
که سیاه بود و تلخ، اما نویدبخش صبحی روشن، که دیر یا زود بر آسمان تیره سرزمینم
پرتو خواهد افکند و یارانم آزاد خواهند شد و عشق التیامی خواهد گردید بر زخم های
کهنه مان. روزی که اوین موزه خواهد شد و چهره زیبای همکلاسی های به خون خفته ام بر
دیوارهای دانشگاه نقش خواهد بست تا فراموش نکنیم که چه جان هایی فدا شد تا ما طعم
میوه آزادی را بچشیم. من آن صبح روشن را انتظار می کشم... حتی اگر نباشم
پاینده ایران
بزرگمهر
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر