خیزش آزادیخواهانه مردم ایران در واپسین روزهای بهار 88 نویدبخش آینده ای روشن و سرشار از امید برای ایرانیان سراسر دنیا بود. ایرانیانی که سالها طعم رنج و درد غربت را با تمام وجود چشیده بودند از همان آغاز با تمام توان از این قیام تاریخ ساز حمایت کردند و در جهت تنویر افکار جهانی از هیچ کوششی فروگذار ننمودند. اما اندک زمانی بعد، عده ای در گوشه و کنار زمزمه اختلاف و تفرقه سر دادند و خود را سخنگویان جنبش سبز معرفی کردند. از زبان مردم ایران سخن گفتند و به جای آنان تصمیم گرفتند. عده ای دیگر که از آغاز و به یاری رسانه های خارج از کشور، به عنوان رهبران جنبش سبز شناخته شده بودند و در جایگاه پیشرو و لیدر جنبش قرار داشتند، بجای روشن ساختن مرزهای خود با چنین فرصت طلبانی، به بیان شعارهای تکراری و قدیمی شان اصرار ورزیدند و با وجود آگاهی از تفکرات جامعه ایران (یا دست کم بخش اعظمی از جامعه ایران) که با اصل و اساس جمهوری اسلامی مخالفت دارند و بنیانگذار این نظام نامقدس را جنایتکاری خائن به میهن و ملت می دانند، دائما از دوران طلایی امام و بازگشت به آن روزگاران سخن گفتند و اجرای بی کم و کاست قانون اساسی جمهوری اسلامی را خواستار شدند. از شعارهای به قول خودشان ساختارشکنانه برائت جستند و بر حفظ و تداوم این نظام تأکید ورزیدند.
در آن ایام، عده ای از کاسه لیسان دیروز و روشنفکرمآبان امروز به تبیین نظریات خود در پوشش حمایت از جنبش سبز پرداختند و در لندن و واشنگتن و... با استفاده از سرمایه های هنگفت و بادآورده به راه اندازی کانال های ماهواره ای، رادیوها و سایت های متعدد پرداختند تا با ارائه قرائتی جدید از نظام اسلامی (یا به قول خودشان اسلام رحمانی) زمینه مساعد را در میان افکار عمومی برای آینده سیاسی خویش ایجاد نمایند. اینان از یک سو تلاش می کردند جنبش سبز را حرکتی اصلاح طلبانه و در چارچوب قانون اساسی معرفی می کنند که تنها خواست آن مطالبه آرای از دست رفته و تغییر دولت است. یعنی کسانی که در خیابان ها کشته شدند و در زندان ها مورد تجاوز و شکنجه قرار گرفتند، فقط به دنبال رأی خود بودند و نه بیشتر. اگر رأی آنها به ایشان باز پس داده شود (یعنی احمدی نژاد برود و موسوی رییس جمهور گردد) دیگر دلیلی بر نارضایتی و اعتراض وجود نخواهد داشت و همه مردم در کمال رضایت و اشتیاق از این نظام حمایت خواهند کرد! البته ممکن است این افراد گهگاه بنا بر ضروریات جامعه و شرایط پیرامون خود تغییراتی در ادبیات خویش ایجاد کنند و از واژه های فریبنده ای چون آزادی بیان، آزادی مطبوعات، حقوق بشر،... نیز استفاده نمایند، دیکتاتوری را نفی کنند و حتی بگویند ما با ولایت فقیه مخالفیم! اما هم خودشان نیک می دانند و هم ما که این حرف ها مشتی تعارف بیش نیست و اگر همین فردا خامنه ای (رهبر معظم فرمانده کل قوا!) احمدی نژاد را عزل می کرد و موسوی را رییس جمهور، همه این افراد برای بازگشت به ایران (و صدالبته بازگشت به پست ها و مناصب قبلی خود) سر و دست می شکستند. نه دیگر کسی از ندا یادی می کرد و نه دیگر کسی به خونخواهی سهراب سخنی می گفت. بی دلیل نیست که امروز خانواده ندا از فرصت طلبانی که خود را وکیل و وصی ندا و نداها می پندارند و از زبان آن زنده یاد و خانواده اش برای دیگران تعیین تکلیف می کنند، بیزارند. چنین است که امروز خانواده بسیاری از زندانیان سیاسی گمنام از مرزبندی ها و خط کشی های این گروه (که حتی کشته شدگان و زندانیان سیاسی را هم به خودی و غیرخودی تقسیم کرده اند) شکایت دارند و تبلیغات رسانه های خارج از کشور را تنها در راستای حمایت از تعدادی زندانی شناخته شده همین جریان می دانند.
آنچه در این میان بیش از همه تعجب برانگیز شده است، سیاست کشورهای غربی و رسانه های وابسته به آنهاست که با شگفتی هر چه تمامتر، تنها و تنها صدای همین جریان مشکوک گردیده اند. چیزی که در این رسانه ها برای مردم ایران تبلیغ می شود تمام واقعیت نیست، بلکه نمایش دهنده بازی دو جناح سیاسی موجود در ایران است که هریک در چند برهه از حیات این نظام نامقدس در رأس امور بوده اند و امتحان خویش را پس داده اند (و صدالبته جملگی در پیشگاه ملت ایران و وجدان های بیدار برای ابد مردود شده اند). از یک سو رسانه های حکومتی، رسانه ضدملی صدا و سیما، و کانال های ماهواره ای وابسته به جمهوری اسلامی که با پول و سرمایه این مملکت اداره می شوند در این بازی وارد شده اند و از باند حاکم (خامنه ای – احمدی نژاد) حمایت می کنند، و مخالفان را خس و خاشاک و میکروب و فتنه می خوانند، و از سوی دیگر بی بی سی و صدای امریکا و چند رسانه دیگر که در این بازی همان کاری را می کنند که رسانه های رژیم اسلامی انجام می دهند، با این تفاوت که تنها جای دوست و دشمن عوض کرده اند. یعنی اصلاح طلبان را یگانه منجیان ملت ایران در شرایط پرتلاطم کنونی می دانند، اپوزیسیون واقعی رژیم را (که با کلیت و تمامیت رژیم اسلامی مخالفت می ورزد) به انحاء مختلف جریانی ضعیف و فاقد پایگاه مردمی نشان می دهد، و نظام حاکم را نظامی استبدادی که البته به زعم آنان هنوز هم باید با آن به مذاکره و گفتگو نشست و از اقدامات قاطعانه در برابر آن خودداری ورزید!
و امروز می بینیم که همین رسانه ها و دولت های غربی، اصلاح طلبان جمهوری اسلامی را که تا همین چند سال پیش در رأس نظام حضور داشتند و هیچ قدمی هم در راه استقرار آزادی و دموکراسی در ایران برنداشتند، اپوزیسیون می خوانند و کسانی را که سالیان متمادی برای آزادی ایران از چنگ استبداد اسلامی و برقراری دموکراسی در این کشور مبارزه کرده و هزینه داده اند، در بایکوت کامل قرار می دهند.
در چنین شرایطی، بر ما و همه آزادیخواهان ایران زمین است که فریب بازی های تبلیغاتی غرض ورزان و سودجویان را نخوریم. نگذاریم اشتباهی که یک دهه پیش و در قیام تیرماه 78 (کوی دانشگاه) مرتکب شدیم، دوباره تکرار شود. به عناصری که پیشتر امتحان خود را پس داده اند و کارنامه سیاهی از خویش بجای گذارده اند، اعتماد نکنیم و اجازه ندهیم باز هم فداکاری ها و جانفشانی های این ملت توسط عده ای فرصت طب به سرقت رود و جنبش آزادیخواهانه این مردم توسط یک گروه خاص مصادره گردد.
جنبش سبز تبلوری از اتحاد و همبستگی همه گروههای سیاسی در حول یک هدف مشترک بود. در آن روزها همه مردم (از طرفداران موسوی و کروبی گرفته تا سلطنت طلبان و ملی گراها و مارکسیست ها و مجاهدین و...) در کنار یکدیگر و با یک هدف و آرمان مشترک که همانا سرنگونی استبداد حاکم بود، به پیش می رفتند و مبارزه می کردند. اطمینان دارم که امروز هم چنین است و در میان توده مردم، اختلافات و بازی های سیاسی تشنگان قدرت محلی از اعراب ندارد. این جنبش متعلق به همه ایرانیان است و نه یک فرد یا جناح خاص.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر