در
پی انتشار نوشتار پیشین وبلاگ آراسپ با عنوان "یادگاری علیرضا نوریزاده ومعترضان همیشگی به لفظ شاهزاده!" در سایت اجتماعی بالاترین، یکی از هم میهنان
فرهیختهمان به نام فرامرز با اشاره به انفعال و کارشکنیهای برخی از نیروهای
سیاسی در طول سه دهه اخیر که بیشتر از دگماتیسم و عدم بینش صحیح این نیروها از
شرایط کشور و همچنین عدم تمایل آنان به مرور کارنامه مبارزاتی و پذیرش اشتباهات
گذشتهشان نشأت میگیرد، به نکات جالب توجهی اشاره نمود که در زیر با هم میخوانیم:
.....
.....
]اینها[ با "شاهزاده" یا "آقا" مشکلی ندارند. از فردای پس از
سرنگونی جمهوری اسلامی خودساخته و عواقب آن میترسند .
آقاجان شما با شاه دیکتاتور و ساواک و اختناق
سیاسی جنگیدید... شاه را سرنگون کردید... نتیجه اش را ]هم[ چشیدید... حال چندبار باید سرنوشت سیاسی این ملت و آینده آن ملعبه کینخواهی
شما شود؟ اگر مجاهد و فدائی خلق شهید شدند برای بهبود وضع که بود؟ در راه سعادت هماو
قدم بگذارید و نه منافع سازمانی و آرمانی مستعمل ورشکسته! نه برای به حکومت رساندن
جانیان حرفه ای بدنام! چند نسل باید تباه شوند تا بخود آئید؟
حاضر به پذیرفتن اشتباه محاسبات و توهمات
ایدئولوژیک خود نیستند! پنداری که تنبیهِ شدید توسط امامی که اوهامشان را مبدل به
کابوس دهشتناک نمود هرگز اتفاق نیفتاده! گوئی تافته های جدابافته چوب خودرائی را
هرگز نخوردهاند! با ادعاهای ناب محمدی یا مارکسی که خود را مارکسیست
نمیدانست دیگران را تحقیر میکنند!
حاضر به اقرار ناتوانی در مقابله با استبداد
دینی حی و حاضر و تشکیل حکومت نیستند! چون واقفند که چنین تحول عظیمی در قدرت و
صلاحیت گمنامان و ماجراجویان و آنارشیستهای چپ دیندار و بیدین نیست!
بدنبال مدینه فاضله ای هستند که یک موجود
مفلوک تیپاخورده - همان مرشد جمهوری اسلامیشان در تبعید - رهنمون میشود! رفتهاند
زیر پتهی او، چون مأمور ترور شخصیت است!
دشمنشان آسیاب بادیست و سلاحشان نبش قبر! و
مرغ قصهشان یک پا دارد!
تا کی میخواهند نقش قربانی منفعل را چون یوغی
بر گردن کشند، نمیفهمم!؟
اسم خود را مبارز میگذارید؟ ناجی من و ما شدهاید؟
شما آه در بساط و توش و توان ندارید! واقعیت را بپذیرید و بیعرضگی خود را با
کارشکنی و چوب لای چرخ گذاشتن پنهان نکنید! والله بالله حنایتان رنگی ندارد!
فقط عمر حکومت را طولانی میکنید! حکومتی که
در یک روز بیش از پنجاه سال مخالف سیاسی را سر به نیست کرد! بپذیرید که با اندکی
تجدیدنظر در رؤیاها و دگمهای سیاسی راه همبستگی و خدمت گشوده میشود. جهل نکنید!
دیدید که میرحسین موسوی را گرفتند و نتوانستید
آزادش کنید! هیچ دورنمائی هم ندارید! هی مصدق - مصدق و شاه - شاه نکنید! نیم قرن
گذشته است. رضا پهلوی بعنوان یک شخصیت سرشناس دارای هویت معلوم را کمک کنید. حمایتاش
کنید بلکه فرجی شود و تبهکارانی چون رفسنجانی و خامنه ای و سگان زنجیریشان چون غده
ای بدخیم از پیکر جامعه دور شوند. آنگاه مطالبه کنید! آنگاه محاکمه کنید!
رضا پهلوی فرزند شاه و در نتیجه شاهزاده است.
چه در سمتی باشد و چه نباشد مادام العمر شاهزاده است. این عنوان بطور سنتی در
سراسر دنیا رایج است. فقط در صورتی که پادشاه شود، عنوان شاهزادگیاش منتفی میشود.
این یک عنوان تشریفاتیست و ضرری به کسی که قصد کینه توزی نداشته باشد نمیرساند.
اینکه همه آدمها نمیتوانند همزمان فرزند یک پادشاه باشند که شاهزاده شان بخوانند
تقصیر او نیست.
من ایرانی امیدوار بودم که در پی تحولی
دموکراتیک متعاقب پیروزی جنبش سبز بر استبداد دینی و حکومت ننگین و قرون وسطائی
ولایت فقیه، دولت موقتی توسط مهندس میرحسین موسوی و یاران وی تشکیل شود و زمینه انتخابات
آزاد فراهم و همهی عناصر سیاسی سرشناس با حقوقی مساوی خود را در معرض انتخاب
ایرانیان بگذارند و روزی نو آغاز و همه در دست هم به ساختن ایرانی نو همت گمارند.
رژیم منحط با گروگانگیری رهبران جنبش سبز
امکان هر تحول درونی را سد نموده و کسانی که سازندگان ایران امروز هستند را در دخمههای
خود محبوس کرده است. تنها زمانی اقدام به آزادسازی آنها خواهد نمود که هرگونه
مقاومت از آنها سلب شده باشد.
این بدین معناست که تحولی از درون بعید بنظر
میرسد و بایستی در جهت سرنگونی گام برداشت. آن هم در خارج از کشور. در خارج از
کشور ما هرچند که از شخصیتهای بارزی برخوردار هستیم، لیکن هیچیک دارای نام و
عنوان آقای رضا پهلوی نیست. وی شایستگی آن دارد که ایرانیان را نمایندگی کند. وی
با سیستم حکومتی آینده واقعبینانه برخورد کرده و بر سیستم پادشاهی پافشاری نمیکند.
در صورت یک تحول هرگونه جریان انتخاباتی تحت نظر مراجع بین المللی صورت میپذیرد و
خواست شخص تابع صندوق آرا خواهد بود.
بایستی با این روش تسلیم و توکل و منتظر معجزه
نشستن خداحافظی کنیم. باید یکی شویم. از نامبرده در راه رسیدن به دموکراسی و
مدرنیته استفاده کنیم. او خود راغب و حاضر بدین امر است...
بزرگمهر گرامی@ دردیست این سرخوردگی انقلابیون قادسیه دوم (انقلاب 57). پاینده باشید. جاوید ایران.
پاسخحذفاینهمه داستان گفتی که همکاری با خائنین ۲۸ مردادی را پیشنهاد کنی. اگر به گذشته رجوع کنی که سوابق این بقایای کودتاچیان که از همه بدتر است. اگر سازمانهای چپ و مبارزین مترقی ضد شاه دچار "اشتباه محاسبه" در مورد خمینی شدند، این کودتاچیان مرتکب خیانت در حق مردم در روز ۲۸ مرداد و بر علیه نخست وزیر منتخب ملت شدند. اگر این کودتاچیان، گروه های صادق و مبارز چپ و سکولار و ملی را در زیر شکنجه های وحشیانه میکشتند، در عوض، بساط آخوند پروری راه می انداختند تا جماعت عقب مانده مذهبی را بدنبال بقایای کودتا بیندازند و مشروعیت الهی برایش بگیرند. تازه در آخرین روزهای سقوط هم ارتش را بنا به فرمان ارباب آمریکایی (هویزر) دودستی به خمینی تحویل دادند. این جماعت باید خیلی وقیح باشند که بدون پاسخگویی در مورد گذشته های ننگینشان، بدنبال سوار شدن دوباره روی گرده مردم باشند. جای شایسته اینها در یک دادگاه مردمی در کنار همپلکیهای ۲۸ مردادی معمم شان است برای پاسخگویی به جنایاتی که در دوران پس از کودتا، چه زیر علم شیخ و چه زیر علم شاه مرتکب شدند.
پاسخحذفبله مردم و گروه های سیاسی در سال ۵۷ اشتباه داشتند. اشتباهشان هم اعتماد به خمینی بود. اما سرنگونی شاه اشتباه نبود. برای رسیدن به حداقل آزادیها، باید شیخ هم سرنگون سجود تا در ایرانی عاری از شیخ و شاه، راه برای رسیدن مردم به آزادی و دموکراسی هموار شود.
خطاب به ناشناس :
پاسخحذفدوست ناشناس! سپاسگزار خواهم بود زین پس قبل از داستان سرایی هایتان خود را معرفی بفرمایید تا دست کم انگ بی هویتی را از روی خود و دیگر همفکران تان بردارید. چرا که اصولاً در مواجهه با دشمنان قسم خورده نظام پیشین همیشه با این جمله کلیشه ای "من طرفدار هیچ گروهی نیستم!!!" مواجه می شویم. حال آنکه با پیگیری سرنخ ماجرا، در می یابیم که طرف سرش در آبشخور کدام گروه سیه روی سیاسی است.
بقایای کودتاچیان؟ کدام کودتاچیان؟ آیا منظورتان 28 مرداد 1332 است؟ الان به گمانم سال 91 باشیم. یعنی دست کم 60 سال از آن دوران گذشته است. اغلب آن دوستان روی در نقاب خاک کشیده اند و مابقی هم سالهای آخر عمرشان را سپری می کنند. آیا باید به جای پرداختن به مشکلات امروز جامعه خود به دعواهای کودکانه بر سر ماجرای 60 سال پیش ادامه دهیم؟
تا کی می خواهید به مردم دروغ بگویید؟ مبارزان سکولار و ملی؟ کدام سکولار؟ کدام ملی؟ اگر منظورتان جبهه منحوس ضدملی و امثال سنجابی ها و بازرگان ها و... است که آنها همه چیز بودند جز سکولار و ملی. مگر همین ها سال 42 زیر عبای خمینی و ملاهای قم نرفتند؟ در برابر اصلاحات ارضی و حق رأی زنان و ملی شدن کارخانه ها و... نایستادند و از غائله 15 خرداد حمایت نکردند؟ آن موقع که هنوز فضای سیاسی کشور هم به آن وضعی که شما ادعا می کنید نبود. مگر سال 1339 شاه (با وساطت خلیل ملکی) از جبهه ملی برای تشکیل دولت دعوت نکرد؟ چرا آن زمان اینها از خمینی و مرتجعین مذهبی دفاع کردند؟ توجیه احمقانه این گروه ها درست مثل حکایت مجرمی است که در دادگاه برای توجیه جنایات و خیانت های خود، پای پدر زورگو و مادر بی توجه و دوستان ناباب را پیش می کشد! گیریم همه این ها درست. اما آیا دیکتاتور بودن پدر خانواده و نااهل بودن دوستان توجیه مناسبی برای خطاکاری های فرزند می شود؟ آیا به فرض اثبات چنان عواملی، چیزی از جرم فرزند کاسته خواهد شد؟ یا بر خطاهای قبلی اش جرم ساده لوحی و سست عنصری هم افزوده می گردد؟!! شیخ را شما آوردید. گناه طمعکاری و حماقت خود را به گردن شاه و نظام پیشین نیندازید. چرا که هیچ یک از شما کوچکترین اعتقادی به آزادی و دموکراسی نداشت. نه جبهه ضدملی خائن، نه نهضت آزادی و امثال بازرگان و یزدی که در دادگاه حکم تیرباران امرای ارتش را صادر کرد، نه آن چپی ها و خلقی های جنایتکار که بزرگترین هنرشان سرقت مسلحانه از بانک و ترور پاسبان شهربانی و بمبگذاری هتل بود، و نه دیگر گروههایی که امکان داشت جایگزین آخوندها شوند. به قول معروف "همه سر و ته یک کرباس بودید". افسوس که هنوز هم وقاحت تان را حد و مرزی نیست، افسوس...